کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نظر و تلقین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نظر و تلقین
فرهنگ گنجواژه
عقیده.
-
واژههای مشابه
-
نَظَرَ
فرهنگ واژگان قرآن
نظر کرد - نگريست - نگاه کردن ونگريستن (در عبارت "يَنظُرُونَ إِلَيْکَ نَظَرَ ﭐلْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ ﭐلْمَوْتِ")
-
نظر برافکندن
لغتنامه دهخدا
نظر برافکندن . [ ن َ ظَ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نظر انداختن . نگاه کردن . نگریستن : شیر فلک به گاو زمین رخت برنهدگر بر فلک نظر به معادا برافکند.خاقانی .
-
نظر پوشاندن
لغتنامه دهخدا
نظر پوشاندن . [ ن َ ظَ دَ ] (مص مرکب ) چشم فروبستن . نگاه نکردن . از نگاه کردن خودداری نمودن : سعدی نظر بپوشان یا خرقه در میان نه رندی روا نباشد در جامه ٔ فقیری . سعدی .مگر تو روی بپوشی وگرنه ممکن نیست که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند.سعدی .
-
نظر پوشیدن
لغتنامه دهخدا
نظر پوشیدن . [ ن َ ظَ دَ ] (مص مرکب ) نظر گردانیدن . نظر گرفتن . || نابینا کردن . || نابینا شدن . (از آنندراج ).
-
نظر پیوستن
لغتنامه دهخدا
نظر پیوستن . [ ن َ ظَ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ت َ ] (مص مرکب ) نگریستن . توجه کردن . نظر دوختن . چشم دوختن : اگر دانی که تا هستم نظر جز با تو پیوستم پس آنگه با من مسکین جفا کردن صوابستی . سعدی .در کمان هر گه که بهر قتل من پیوسته تیرمن نظر بر شست آن ابروکم...
-
نظر زدن
لغتنامه دهخدا
نظر زدن . [ ن َ ظَ زَ دَ] (مص مرکب ) چشم زخم رسانیدن . (ناظم الاطباء). چشم زدن . نظر کردن . چشم زخم زدن . به چشم بد کردن . (یادداشت مؤلف ). || نظر کردن . (آنندراج از فرهنگ سکندرنامه ٔ بری ). نظر افکندن . نگاه کردن : نزد برکس از تنگ چشمی نظرز چشمش ده...
-
نظر فکندن
لغتنامه دهخدا
نظر فکندن . [ ن َ ظَ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگاه کردن . نگریستن . نظر افکندن : هر گه که نظر بر گل رویت فکنم خواهم که چو نرگس مژه بر هم نزنم .سعدی .
-
نظر گرفتن
لغتنامه دهخدا
نظر گرفتن . [ ن َ ظَ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) نظر گردانیدن . (از آنندراج ). رجوع به نظرگردانیدن شود. رجوع به ترکیبات ذیل مدخل نظر شود.
-
نظر گشادن
لغتنامه دهخدا
نظر گشادن . [ ن َ ظَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) نظر واکردن . مرادف چشم گشادن . (از آنندراج ). نگاه کردن . نگریستن .
-
نظر گماردن
لغتنامه دهخدا
نظر گماردن . [ ن َ ظَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) نگریستن . به دقت نگاه کردن : بر کحل جواهر آیدش چشم چون بر خط او نظر گمارد.خاقانی .
-
نظر گماشتن
لغتنامه دهخدا
نظر گماشتن . [ ن َ ظَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) نگریستن . نگاه کردن . روی کردن : بر زهره نظر گماشت اول گفت ای به تو بخت را معول . نظامی .این زمان در تنعمی است که چرخ می نیارد براو گماشت نظر.ظهیر (آنندراج ).
-
نظر نهادن
لغتنامه دهخدا
نظر نهادن . [ ن َ ظَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) نگاه کردن . (آنندراج ). نظر گماردن . نگریستن . خیره شدن : نظر بر یکدگر چندان نهادندکه آب از چشم یکدیگر گشادند. نظامی .نظر در نیکوان چندان نهادم که شد ناگه دل زارم گرفتار.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
نظر کردن
واژگان مترادف و متضاد
دیدن، رویت، نگاه کردن