کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نظارت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نظارت
/ne(a)zārat/
معنی
عمل ناظر و مقام او؛ مراقبت در اجرای امری.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بازرسی، بررسی، سرپرستی، مباشرت، مراقبت
۲. تماشا، نظر، نگرش
برابر فارسی
وارسی، بازبینی، بازرسی، وارس
فعل
بن گذشته: نظارت کرد
بن حال: نظارت کن
دیکشنری
regulation, superintendence, superintendency, supervision, surveillance
-
جستوجوی دقیق
-
نظارت
لغتنامه دهخدا
نظارت . [ ن َ رَ ] (ع مص ) نظر کردن و نگریستن به چیزی . (غیاث اللغات ). || مراقبت و در تحت نظر و دیده بانی داشتن کاری . || (اِمص ) نگرانی و دیده بانی به سوی چیزی . || سرکاری چیزی . مباشرت . || حراست . || شغل ناظر و میر سامانی . (ناظم الاطباء)
-
نظارت
واژگان مترادف و متضاد
۱. بازرسی، بررسی، سرپرستی، مباشرت، مراقبت ۲. تماشا، نظر، نگرش
-
نظارت
فرهنگ واژههای سره
وارسی، بازبینی، بازرسی، وارس
-
نظارت
فرهنگ فارسی معین
(نَ رَ) [ ع . نظارة ] (اِمص .) 1 - نگریستن ، دیدن . 2 - مراقبت در انجام کاری .
-
نظارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نظارة] ne(a)zārat عمل ناظر و مقام او؛ مراقبت در اجرای امری.
-
نظارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نظارة] [قدیمی] ne(a)zārat زیرکی؛ فراست.
-
نظارت
دیکشنری فارسی به عربی
اشراف , قيادة
-
واژههای مشابه
-
freeway surveillance
نظارت آزادراه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] پایش و واپایش لحظهبهلحظۀ عملکردهای آزادراه
-
community control
نظارت اجتماع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جامعهشناسی] نظارتی که اجتماع و افراد آن در قالب سازوکارهای ساختاری بهصورت خودآگاه یا ناخودآگاه بر خود اعمال میکنند
-
social control
نظارت اجتماعی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جامعهشناسی] فرایندهـایی اجتماعـی که در آنـها رفتار افراد یا گروهها هنجارمند و ضابطهمند میشود
-
election observation
نظارت انتخابات
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] گردآوری اطلاعات دربارۀ فرایند انتخابات توسط افراد یا سازمانهای بیطرف داخلی یا خارجی و اعلام نظر دربارۀ صحت و سقم آن
-
post-marketing surveillance, PMS
نظارت پسابازاریابی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] پایش فراوردههای دارویی و تجهیزات پزشکی ازلحاظ ایمنی و کارایی پس از تأیید و ورود به بازار
-
نظارت داشتن
لغتنامه دهخدا
نظارت داشتن . [ ن َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) مراقب بودن . ناظر بودن .
-
نظارت کردن
لغتنامه دهخدا
نظارت کردن . [ ن َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگریستن . دقت و تأمل کردن در چیزی . پائیدن و مراقبت کردن . رجوع به نظارت شود. || سرکار و مباشر شدن . ناظری کردن .