کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نطق کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نطق کشیدن
معنی
(نُ طُ. کِ یا کَ دَ) (مص ل .) (عا.) صدا برآوردن ، سخن گفتن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نطق کشیدن
فرهنگ فارسی معین
(نُ طُ. کِ یا کَ دَ) (مص ل .) (عا.) صدا برآوردن ، سخن گفتن .
-
واژههای مشابه
-
نطق زدن
لغتنامه دهخدا
نطق زدن . [ ن ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) دم زدن . (یادداشت مؤلف ) : ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زندکه همچو صنع خدائی ورای ادراکی .حافظ.
-
نطق زدن
لغتنامه دهخدا
نطق زدن . [ ن ُ طَ زَ دَ ] (مص مرکب )سخن گفتن . دم زدن . سخنی بر زبان آوردن : گفته بودم که خود نطق نزنم خود بر آن عزم چیره کرده یمین . انوری .مجد دین سرور و سلطان قضاة اسماعیل که زدی کلک زبان آورش از شرع نطق ناف هفته بد و از ماه رجب کاف و الف که برون...
-
نطق کردن
لغتنامه دهخدا
نطق کردن . [ ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، سخنرانی کردن . سخن گفتن در انجمنی یا مجلسی برای گروهی . || خطبه خواندن . (از آنندراج از سفرنامه ٔ شاه ایران ).
-
حکه ٔ نطق
لغتنامه دهخدا
حکه ٔ نطق . [ ح ِک ْ ک َ ی ِ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چگونگی آنکه دائم سخن گفتن خواهد. حرص گفتار.
-
نطق کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اخطب , محاضرة
-
ایراد کردن(نطق وغیره)
دیکشنری فارسی به عربی
سلم
-
نطق اصلی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اساس
-
باصدای بلند نطق کردن
دیکشنری فارسی به عربی
خطبة
-
نطق و بیان
فرهنگ گنجواژه
سخنوری.
-
جستوجو در متن
-
ناریدن
لغتنامه دهخدا
ناریدن . [ دَ ] (مص ) مبدل نالیدن . (فرهنگ نظام ). نالیدن . (از فرهنگ رشیدی ). رجوع به ناره شود : ناریدن نارو و نواهای سریچه ناطق کند آن مرده ٔ بی نطق و بیان را. سنائی .|| شکار کردن . گرفتن . گرفتار کردن . || بزرگ کردن . || دراز شدن . (ناظم الاطباء)....
-
نزع
لغتنامه دهخدا
نزع . [ ن َ ] (ع اِمص ) حال جان کندن . (از منتهی الارب ). جان کندن . (غیاث اللغات ). حالت جان کندن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ). دم بازپسین . (فرهنگ خطی ). حالت مریض مشرف به مرگ . (از المنجد). یقال : هو فی النزع ؛ یعنی او در حالت جان کندن است . ...
-
آتش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ātarš, ātaš] ‹آتیش، آدیش› 'ātaš ۱. آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود میآید و دارای روشنی و حرارت است.۲. [مجاز] گرما؛ حرارت.۳. [مجاز] ناراحتی؛ اندوه.۴. گلوله.۵. [قدیمی] از عنصرهای چهارگانه؛ آذر.۶. [قدیمی] شراب.〈 آت...