کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نطع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
انطاع
لغتنامه دهخدا
انطاع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نِطْع و نَطْع و نَطَع و نِطَع. (از اقرب الموارد). رجوع به نطع شود.
-
نطوع
لغتنامه دهخدا
نطوع . [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نطع. رجوع به نطع شود.
-
سفره
واژگان مترادف و متضاد
ادیم، بساط، خوان، سماط، نطع
-
ادیم
واژگان مترادف و متضاد
۱. خوان، سفره، سماط، نطع، ۲. چرم
-
سماط
واژگان مترادف و متضاد
۱. ادیم، خوان، سفره، نطع ۲. دسته، رده، صف
-
ماراسفند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] mār[']esfand = ماراسپند: ◻︎ تا که بر نطع دهر در بازیست / رخ بهرام و اسب ماراسفند (انوری: ۶۱۵).
-
لجلاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lajlāj = لیلاج: ◻︎ لجلاج سخن بر این کهن نطع / خاقانی را شناس بالقطع (خاقانی: مجمعالفرس: لجلاج).
-
بشکیر
لغتنامه دهخدا
بشکیر. [ ب َ / ب ِ ] (اِ) سفره . سماط. نطع. (دزی ج 1 ص 90).
-
نصع
لغتنامه دهخدا
نصع. [ ن ِ ص َ ](ع اِ) سفره ای چرمین . نطع ادیم . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). قطعه ای از پوست که بر روی آن می نشینند یا پوستی که در مجلس شراب می گسترانند. (ناظم الاطباء). نطع، و آن بساطی است از پوست که زیر پای کس...
-
نطاع
لغتنامه دهخدا
نطاع . [ ن َطْ طا ] (ع ص ) آن که طعام را در نطع چیند و در چیدن زیرکی به کار برد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). که غذا را بر نطع وسفره بچیند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || کثیر التنطع. (المنجد). رجوع به تنطع شود. || که دفترها را جلد...
-
نطعیة
لغتنامه دهخدا
نطعیة. [ ن َ عی ی َ ] (ع ص نسبی ) حروف نطعیة، تاء و دال و طاء،حروفی که مخرج آنها نطع دهان است . (از اقرب الموارد). حروفی که از کام دهن تلفظ می شوند و عبارتند از: ت ، د، ط. (از ناظم الاطباء). و نیز رجوع به نطع شود.
-
ماراسفند
لغتنامه دهخدا
ماراسفند. [ اِ ف َ ](اِخ ) نام فرشته ٔ موکل بر آب . (برهان ) : تا که بر نطع دهر، در بازیست رخ بهرام و اسب ماراسفند. انوری .و رجوع به ماراسپند شود.
-
چراغوار
لغتنامه دهخدا
چراغوار. [ چ َ / چ ِ راغ ْ ] (ق مرکب ) مثل چراغ . مانند چراغ . همچون چراغ : چراغوار بکشتن نشسته بر سر نطعبباد سرد چراغ زمانه بنشاندیم .خاقانی .
-
عرصه افکندن
لغتنامه دهخدا
عرصه افکندن . [ ع َ ص َ/ ص ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستردن نطع : پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره هر زخم که او میزد بس کارگر آمد.سوزنی .
-
ابورجاء
لغتنامه دهخدا
ابورجاء. [ اَ رَ ] (ع اِ مرکب ) سُفره . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). کندوری . بساطالرحمة. (السامی فی الاسامی ). کندوره .دستارخوان . دسترخوان . سماط. دست خوان . نَطع. سارق .