کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نطاح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نطاح
لغتنامه دهخدا
نطاح . [ ن َطْ طا ] (ع ص ) کبش سرون زن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کبش شاخ زن . (از متن اللغة). کثیرالنطح و معتاد به آن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). نطیح . (متن اللغة).
-
نطاح
لغتنامه دهخدا
نطاح . [ن ِ ] (ع مص ) با یکدیگر سرو زدن . (از زوزنی ). مناطحة. (از زوزنی ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نطح . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || جدال . کشمکش . شاخ به شاخ شدن : ز عقل ساز حسام و ز دست ساز سپرکه با زمانه و چرخی تو در...
-
واژههای همآوا
-
نتاح
لغتنامه دهخدا
نتاح . [ ن َت ْ تا ] (ع ص ) تراونده . (اقرب الموارد) (المنجد). تراونده و ترشح کننده . رشاح .
-
جستوجو در متن
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن صالح بن نطاح . رجوع به ابن نطاح شود.
-
مناطحة
لغتنامه دهخدا
مناطحة. [ م ُ طَ ح َ ] (ع مص ) با یکدیگر سرو زدن . (المصادر زوزنی ). شاخ زدن گاو و جز آن . نِطاح . (از اقرب الموارد). رجوع به مناطحه شود. || به جنگ انداختن قچقار را. (از ناظم الاطباء).
-
بصری
لغتنامه دهخدا
بصری . [ ب َ ] (اِخ ) حسن بن میمون . از بنی نصربن قعین بود و محمدبن نطاح از وی روایت کرد. او راست : کتاب الدولة و کتاب المآثر. (از الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 158).
-
حسن بصری
لغتنامه دهخدا
حسن بصری . [ ح َ س َ ن ِ ب َ ] (اِخ ) ابن میمون اخباری . ازبنی نصر بود و محمدبن نطاح از وی روایت دارد، و در 230 هَ . ق . درگذشته است . او راست : کتاب «الدولة» و کتاب «المآثر». (هدیة العارفین ج 1 ص 266، از فهرست ).
-
ابودلف
لغتنامه دهخدا
ابودلف . [ اَ دُ ل َ ] (اِخ ) قاسم بن عیسی بن ادریس بن معقل بن عمیربن شیخ بن معاویةبن خزاعی بن عبدالعزی بن دُلف عجلی . یکی از سرهنگان مأمون خلیفه ومعتصم و یکی از اسخیا و جوانمردان بزرگوار و شجاع وصاحب وقایع مشهوره و صنائع مأثوره . او مرجع ادبا وفضل...
-
حسام
لغتنامه دهخدا
حسام . [ ح ُ ] (ع اِ) شمشیر بران . (مهذب الاسماء) (دهار). شمشیر تیز. شمشیر برنده . تیغ تیز : آنجا که حسام او نماید روی از خون عدو گیا شود روین . عسجدی .بر لب جام نگاریده غلامی راداده در دستش آهخته حسامی را. منوچهری .ز بس رکوع و سجود حسام گوئی توهوا م...
-
کیش
لغتنامه دهخدا
کیش . (اِ) دین و مذهب . (فرهنگ رشیدی ). به معنی دین و مذهب و ملت هم آمده است . (برهان ). مرادف آیین و مذهب است . (آنندراج ). ملة. (دهار) (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). در اوستا، تکئشه (اعتراف ، عهد). پهلوی ، کش . ارمنی ، کش . در اوستا، تکئشه درمورد...