کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نضر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نضر
/nazr/
معنی
زر و سیم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نضر
لغتنامه دهخدا
نضر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن حارث بن علقمةبن کلدةبن عبدمناف ؛ از بنوعبدالدار و از شجاعان و اشراف قریش است ، در جنگ بدر سردار سپاه مشرکین بود، از کتب فارسیان اطلاع داشت و آورده اند که وی نخستین کسی است که الحان فارسی را با عود نواخت . وی پسرخاله ٔ پیغامبر ...
-
نضر
لغتنامه دهخدا
نضر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن راشدالعبدی ، شجاعی از بزرگان بنی عبدالقیس است ، در جنگ با ترکان سمرقند به سال 112 هَ . ق . کشته شد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 357). و نیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج 5 ص 61 شود.
-
نضر
لغتنامه دهخدا
نضر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن کنانةبن خریمةبن مدرکه نزاری عدنانی مکنی به ابویخلد. جدی جاهلی است ، وی از اجداد پیغامبر اسلام است «نضر را لقب قریش است و قومش قریش از نسل اواند». (از تاریخ گزیده ص 130). رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 348 و الکامل ابن اثیر ج 2 ص ...
-
نضر
لغتنامه دهخدا
نضر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن شمیل بن خرشةبن یزید المازنی التمیمی ، مکنی به ابوالحسن از راویان و لغویون عرب است . به سال 122 هَ . ق . در مرو ولادت یافت ، باپدرش به بصره آمد و پس از چندی با منصب قضا به مرو بازگشت ، و به مأمون خلیفه ٔ عباسی تقرب جست و از او...
-
نضر
لغتنامه دهخدا
نضر. [ ن َ ] (ع اِ) زر و سیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) . زر. (غیاث اللغات ). طلا، و گفته اند: نقره . (از اقرب الموارد). عسجد. ذهب . عین . (یادداشت مؤلف ). ج ، نِضار، اَنضُر. || (مص ) ناضر گردانیدن . (از اقرب الموارد) (از...
-
نضر
لغتنامه دهخدا
نضر. [ ن َ ض َ ] (ع اِمص ) خوبی . تازه روئی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ، اِ) چیز خالص . (غیاث اللغات از لطایف اللغات ). || (مص ) تازه و باآب گردیدن درخت و روی و رنگ . (آنندراج ). تازه و خوب شدن درخت و روی و رنگ هرچیز. (از اقرب ...
-
نضر
لغتنامه دهخدا
نضر. [ ن َ ض ِ ] (ع ص ) ناضر. نضیر. (المنجد).
-
نضر
لغتنامه دهخدا
نضر. [ ن ِ ] (ع اِ) نِضْر الرجل ؛ زن ِ مرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). همسر مرد. (از اقرب الموارد).
-
نضر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] nazr زر و سیم.
-
واژههای همآوا
-
نظر
واژگان مترادف و متضاد
۱. تماشا، چشم، دیدن، دید، عنایت، مشاهده، نظاره، نگاه، نگرش ۲. زعم، عقیده ۳. راءی، نقشه ۴. جنبه، حیث، لحاظ، منظر ۵. اندیشه، تفکر ۶. دیدگاه، نظریه
-
نذر
واژگان مترادف و متضاد
شرط، عهد، قربانی، نیاز
-
نظر
فرهنگ واژههای سره
دیدگاه، نگر، نگرش
-
نظر
لغتنامه دهخدا
نظر. [ ن ِ ] (ع اِ) مانند. (منتهی الارب ). مثل . نظیر. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
-
نظر
لغتنامه دهخدا
نظر. [ ن َ ] (ع مص ) درنگ کردن و مهلت دادن بر کسی . || فروختن چیزی را به مهلت . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || نَظَر. (از متن اللغة). رجوع به نظر شود.