کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نصیحت گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نصیحت گر
/nasihatgar/
معنی
نصیحتکننده؛ پنددهنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نصیحت گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] nasihatgar نصیحتکننده؛ پنددهنده.
-
واژههای مشابه
-
نصیحت آموزی
لغتنامه دهخدا
نصیحت آموزی . [ ن َ ح َ ] (حامص مرکب )عمل نصیحت آموز. رجوع به نصیحت آموز شود : فصل دیگر نصیحت آموزی پادشه را به فتح و فیروزی .نظامی .
-
نصیحت آمیز
لغتنامه دهخدا
نصیحت آمیز. [ ن َ ح َ ] (ن مف مرکب ) آمیخته با نصیحت . (ناظم الاطباء). ناصحانه : نصیحت خالص از ریا و صادقانه و وعظ نصیحت آمیز مشفقانه . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 94).
-
نصیحت پذیر
لغتنامه دهخدا
نصیحت پذیر. [ ن َ ح َ پ َ ] (نف مرکب ) قابل نصیحت . آن که پند و نصیحت و اندرز کسی را می شنود و اطاعت می کند. (ناظم الاطباء) : نصیحت پذیران به اندرز شاه سوی شهر پوشیده جستند راه . نظامی .برو دستگیر ای نصیحت پذیرنه خود را بیفکن که دستم بگیر.سعدی .
-
نصیحت پذیرنده
لغتنامه دهخدا
نصیحت پذیرنده . [ ن َ ح َ پ َ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) نصیحت پذیر. نصیحت شنو : از یاران مشفق و نصیحت پذیرنده و آزموده ، نصیحت پذیرنده باش . (منتخب قابوسنامه ص 41).
-
نصیحت پذیری
لغتنامه دهخدا
نصیحت پذیری . [ ن َ ح َ پ َ ] (حامص مرکب ) پندشنوی . سخن پذیری . اطاعت . گوش به اندرز کردن . عمل و صفت نصیحت پذیر. رجوع به نصیحت پذیر شود.
-
نصیحت شنو
لغتنامه دهخدا
نصیحت شنو. [ ن َ ح َ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) نصیحت پذیر. که پند و اندرز ناصح و خیرخواه بشنود و بدان عمل کند : نصیحت شنو مردم دوربین نپاشند در هیچ دل تخم کین . سعدی .نه پائی چو بینندگان راسترونه گوشی چو مردم نصیحت شنو. سعدی .وگر پارسا باشد و پاکروط...
-
نصیحت شنوی
لغتنامه دهخدا
نصیحت شنوی . [ ن َ ح َ ش ِ ن َ ](حامص مرکب ) نصیحت شنو بودن . نصیحت پذیری . سخن شنوی .
-
نصیحت کن
لغتنامه دهخدا
نصیحت کن . [ ن َ ح َ ک ُ ] (نف مرکب ) نصیحت گوی . اندرزگو. که پند دهد. که بخوبی و صلاح وصواب راهنمائی کند. ناصح خیرخواه مشفق : اگر مراد نصیحت کنان من این است که ترک دوست بگویم تصوری است محال . سعدی .هر که به گفتار نصیحت کنان گوش ندارد بخورد گوشمال . ...
-
نصیحت کننده
لغتنامه دهخدا
نصیحت کننده . [ ن َ ح َ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ناصح . (منتهی الارب ). واعظ. نصیحت کن . رجوع به نصیحت کن شود.
-
نصیحت گوی
لغتنامه دهخدا
نصیحت گوی . [ ن َ ح َ ] (نف مرکب ) نصیحت گو. رجوع به نصیحت گو شود : نصیحت گوی را از ما بگو ای خواجه دم درکش که سیل از سر گذشت آن را که می ترسانی از باران .سعدی .
-
نصیحت گویی
لغتنامه دهخدا
نصیحت گویی . [ ن َ ح َ ](حامص مرکب ) نصیحت کردن . اندرزدهی . عمل نصیحت گوی .
-
نصیحت ناپذیر
لغتنامه دهخدا
نصیحت ناپذیر. [ ن َ ح َ پ َ ] (نف مرکب ) نصیحت نشنو. مقابل نصیحت پذیر. رجوع به نصیحت پذیر شود.
-
نصیحت ناپذیری
لغتنامه دهخدا
نصیحت ناپذیری . [ ن َ ح َ پ َ ] (حامص مرکب ) حرف نشنوی . عمل نصیحت ناپذیر. رجوع به نصیحت ناپذیر شود.