کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نصوح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نصوح
/nasuh/
معنی
۱. ناصح؛ نصیحتکننده؛ پنددهنده.
۲. دوست بیریا و صادق.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نصوح
لغتنامه دهخدا
نصوح . [ ن َ ] (اِخ ) ابن قره گوزبن عبداﷲ، او راست : جمال الکتاب و کمال الحساب ، در علم حساب که به زبان ترکی به سال 923 هَ . ق . برای سلطان سلیم بن بایزید تصنیف کرده است . (از یادداشت مؤلف ).
-
نصوح
لغتنامه دهخدا
نصوح . [ ن َ ] (ع ص ) توبه ٔ نصوح ؛ توبه ٔ راست . (دهار) (منتهی الارب ). یا توبه ای که باز رجوع نکنند بر آنچه از آن توبه کنند یا تائب نیت رجوع ندارد . (منتهی الارب ). توبه ٔ خالص که از آن باز نگردند. (مهذب الاسماء). صادق . (اقرب الموارد) (از المنجد)....
-
نصوح
لغتنامه دهخدا
نصوح . [ ن ُ ] (ع مص ) راست کردن شتر شرب را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). راست کردن شتر آشامیدن را و نوشیدن چندانکه سیراب شود. (از اقرب الموارد). || نصح . رجوع به نَصح شود.
-
نصوح
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] 1 - (ص .) نصیحت کننده ، اندرزگو. 2 - (اِ.) توبة خالص و حقیقی که شکسته نشود.
-
نصوح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] nasuh ۱. ناصح؛ نصیحتکننده؛ پنددهنده.۲. دوست بیریا و صادق.
-
واژههای مشابه
-
نصوح آباد
لغتنامه دهخدا
نصوح آباد. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد، در 4 هزارگزی مشرق مشهد در ناحیه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 119تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و میوه ، شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
توبه ٔ نصوح
لغتنامه دهخدا
توبه ٔ نصوح . [ ت َ / تُو ب َ / ب ِ ی ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از توبه ٔ خالص است . (انجمن آرا). استوار کردن عزم است بر اینکه دیگر چنان کاری نکند. ابن عباس گفته است توبه ٔ نصوح پشیمانی به دل و آمرزش خواستن به زبان است و بازایستادن به تن ...
-
ابن نصوح فارسی
لغتنامه دهخدا
ابن نصوح فارسی . [ اِ ن ُ ن َ ح ِ ] (اِخ ) شاعری از مردم شیراز و از بزرگ زادگان فارس ، بروزگار سلطان ابوسعیدخان و ده نامه ٔ او که به نام خواجه غیاث الدین محمدبن رشید وزیر کرده مشهور است .
-
واژههای همآوا
-
نثوه
لغتنامه دهخدا
نثوه . [ ن َث ْ وَ ] (ع اِ) الوقیعة فی الناس . (المنجد) (ذیل اقرب الموارد). سخن زشت که درباره ٔ مردم گویند. غیبت .
-
نَسُوهُ
فرهنگ واژگان قرآن
آن را فراموش کردند
-
جستوجو در متن
-
حسان
لغتنامه دهخدا
حسان .[ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن نصوح ، فقیه الروم . وفات او به سال 850 هَ . ق . بوده است . او راست : هدیة فی اللغة.
-
نصاحة
لغتنامه دهخدا
نصاحة. [ ن َ ح َ ] (ع مص ) پند دادن . (آنندراج ). نصیحت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). نصاحیة. (منتهی الارب ). نَصح . نُصح . نِصاحَة. نُصوح . نَصیحَة. (از متن اللغة). رجوع به نُصح شود.