کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نصل
/nasl/
معنی
۱. پیکان؛ سرنیزه.
۲. تیغۀ کارد یا شمشیر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نصل
لغتنامه دهخدا
نصل . [ ن َ ] (اِخ ) ستاره از قدر چهارم در نوک صورت سهم . (یادداشت مؤلف ).
-
نصل
لغتنامه دهخدا
نصل . [ ن َ ] (ع اِ) آهن تیر و سنان و شمشیر و کارد مادام که مِقْبَض و دسته ای نداشته باشد . (از اقرب الموارد). آهن [ تیغه یا پیکان ] بدون قبضه ٔ نیزه و تیر و کارد و شمشیر. (از معجم متن اللغة) (از المنجد). پیکان . (دهار). ج ، انصل ، نصال ، نصول . رجوع...
-
نصل
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) پیکان ، نیزه . ج . نِصال ، نصول و انصل .
-
نصل
دیکشنری عربی به فارسی
تيغه , پهناي برگ , هرچيزي شبيه تيغه , شمشير , استخوان پهن
-
نصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: نِصال و نُصُول] [قدیمی] nasl ۱. پیکان؛ سرنیزه.۲. تیغۀ کارد یا شمشیر.
-
واژههای همآوا
-
نسل
واژگان مترادف و متضاد
۱. آل، تبار، تیره، دودمان، ذریه، سلاله، فرزند، نژاد ۲. ریشه ۳. دوره، عصر
-
نسل
فرهنگ واژههای سره
دودمان
-
نسل
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) نژاد، فرزند، دودمان . ج . انسال .
-
نثل
لغتنامه دهخدا
نثل . [ ن َ ] (ع مص ) گوشت پاره پاره کرده در دیگ انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || زره افکندن از کسی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زره جدا کردن از کسی . (از اقرب الموارد). انداختن بر کسی زره او را. (منتهی الارب ) (ن...
-
نثل
لغتنامه دهخدا
نثل . [ ن َ ث َ ] (ع ص ) حفرة نثل ؛ چاه کنده شده . (ناظم الاطباء). محفور. (اقرب الموارد). کندیده . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
-
نسل
لغتنامه دهخدا
نسل . [ ن َ ] (ع اِ) فرزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ خطی ) (دستوراللغة). ولد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). زاد و زه . (نصاب ). ذرّیة. (اقرب الموارد) (المنجد). زه و زاده . (ترجمان علامه...
-
نسل
لغتنامه دهخدا
نسل . [ ن َ س َ ] (ع اِ) شیری که از انجیر سبز برآید. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آن شیر که بر سر پستان باقی بماند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). باقی شیر که در پستان بماند. (مهذب الاسماء). || شیری که ...
-
نسل
لغتنامه دهخدا
نسل . [ ن َ س ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نمارستاق بخش نور شهرستان آمل . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
نسل
لغتنامه دهخدا
نسل . [ ن ِ س ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل ، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر خوش آب وهوا واقع است و 180 تن سکنه دارد. آبش از شکراﷲرود، محصولش غلات و لبنیات و عسل ، شغل اهالی زراعت و گله داری است . در این ده از آثار باستان برجی کهن وجود ...