کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نصرت آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نصرت آباد
لغتنامه دهخدا
نصرت آباد. [ن ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کلباد بخش بهشهر شهرستان ساری . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
نصرت آباد
لغتنامه دهخدا
نصرت آباد.[ ن ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. در 30 هزارگزی شمال غربی نورآباد و 6 هزارگزی راه خرم آباد به کرمانشاه ، در منطقه ٔ تپه ماهور سردسیری واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها، محصولش غلات و لبنیات و ...
-
واژههای مشابه
-
کوشک نصرت
لغتنامه دهخدا
کوشک نصرت . [ ن ُ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان فشافویه که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
نصرتالدین
فرهنگ نامها
(تلفظ: nosratoddin) (عربی) موجب پیروزی دین و آئین ، یاور و کمک دین ؛ (در اعلام) نام چندین تن از پادشاهان در تاریخ .
-
نصرت دادن
لغتنامه دهخدا
نصرت دادن . [ ن ُ رَ دَ ] (مص مرکب ) یاری دادن . یاوری کردن . تأیید کردن : گوینده باید که راستگو باشد و نیز خود گواهی دهد که آن خبر درست است و نصرت دهد کلام خدا آن را. (تاریخ بیهقی ص 680).مستنصر ار خدای دهد نصرت ز این پس بر اولیای شیاطینم . ناصرخسرو...
-
نصرت شاه
لغتنامه دهخدا
نصرت شاه . [ ن ُ رَ ] (اِخ ) ابن علاءالدین حسین شاه ، ملقب به ناصرالدین ، چهل و هشتمین سلاطین بنگاله است . وی از سال 925 هَ . ق . تا 939 حکمرانی کرد. (از تاریخ الخلفاء ص 277).
-
نصرت شاه
لغتنامه دهخدا
نصرت شاه . [ ن ُ رَ ] (اِخ ) نهمین سلاطین تغلقیه ٔ دهلی است از 797 تا 802 هَ . ق . حکمرانی کرد. (از تاریخ الخلفاء ص 269).
-
نصرت کردن
لغتنامه دهخدا
نصرت کردن . [ ن ُ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یاری کردن . یاری دادن . اعانت کردن . تأیید کردن : نصرت به دین کن ای بخرد مرخدای راگر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش . ناصرخسرو.نصرةالدین چون عمر دین را همی نصرت کندعزدین در عز آن کوشد همی چون مرتضی .امیرمعزی (از...
-
نصرت یافتن
لغتنامه دهخدا
نصرت یافتن . [ ن ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) فاتح شدن . ظفریافتن . پیروز آمدن . فتح کردن : زی تو آید عدو چو نصرت یافت کرده دل تنگ و روی پرآژنگ .ناصرخسرو.
-
نصرت آیت
لغتنامه دهخدا
نصرت آیت . [ ن ُ رَ ی َ ] (ص مرکب ) مظفر. ظفرآیت . پیروزی نشان . پیروزمند. نصرت اثر. منصور : ذکر نهضت رایت نصرت آیت . (حبیب السیر ج 2 ص 352).
-
نصرت اثر
لغتنامه دهخدا
نصرت اثر. [ ن ُ رَ اَ ث َ ] (ص مرکب ) مظفر. منصور. پیروز. (ناظم الاطباء). نصرت آیت .ظفرقرین : در فصل پائیز دامن کوه الوند به عسکر نصرت اثر پوشیده گردید. (حبیب السیر ج 3 ص 352).
-
نصرت انتساب
لغتنامه دهخدا
نصرت انتساب . [ ن ُ رَ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) منسوب به فتح و نصرت . مظفر. پیروز. پیروزمند : پای مبارک در رکاب نصرت انتساب آورده . (حبیب السیر ص 125).
-
نصرت جو
لغتنامه دهخدا
نصرت جو. [ ن ُ رَ ] (نف مرکب ) کسی که تلاش می کند فتح و فیروزی را. جنگجو. (ناظم الاطباء).
-
نصرت دهنده
لغتنامه دهخدا
نصرت دهنده . [ ن ُ رَ دِ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) یاری کننده . توفیق دهنده . ناصر : و هم تو خداوند قوت نصرت دهنده ای . (مجالس سعدی ).
-
نصرت دهی
لغتنامه دهخدا
نصرت دهی . [ ن ُ رَ دِ] (حامص مرکب ) نصرت دادن . رجوع به نصرت دادن شود.