کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نصار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نصار
لغتنامه دهخدا
نصار. [ ن َص ْ صا ] (اِخ ) یکی از طوایف بنی کعب خوزستان است این طایفه شامل عشایر یعوره و مفالی است که در اهواز و بوشهر بسر می برند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 90 شود.
-
نصار
لغتنامه دهخدا
نصار. [ ن ُص ْ صا ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناصر. رجوع به ناصر شود.
-
واژههای مشابه
-
نصار پاشا
لغتنامه دهخدا
نصار پاشا. [ ن َص ْ صا ] (اِخ ) (الَ ...) محمد، بای محبوب تونس است ، به سال 1885 م . ولادت یافت و در 1906 به سلطنت رسید وتا سال وفاتش (1922) حکمرانی کرد. (اعلام المنجد).
-
قصبه نصار
لغتنامه دهخدا
قصبه نصار. [ ق ُ ب َ ن َص ْ صا ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش معمره ٔ شهرستان آبادان در جنوب خاوری شهر آبادان و کنار شطالعرب . آب آن 6 ماه از شطالعرب و 6 ماه دیگر که آب شطالعرب شور است از لوله ٔ خسروآباد تأمین میشود. هوای آن مانند سایر نقاطخوزستا...
-
واژههای همآوا
-
نثار
واژگان مترادف و متضاد
۱. افشان، افشاندن، پاشیدن ۲. اهدا، تقدیم، هدیه ۳. برخی، فدا، قربان ۴. زرافشان، شاباش
-
نثار
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) پراکندگی ، افشاندگی . 2 - (اِ.)پیشکش ، هدیه . 3 - آن چه در جشن عروسی بر سر عروس و داماد یا بر سر مردم بریزند.
-
نسار
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (اِ.) جایی که سایه باشد.
-
نثار
لغتنامه دهخدا
نثار. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا از شهرستان نهاوند،در 15 هزارگزی جنوب شرقی شهر نهاوند و دوهزارگزی جنوب جاده ٔ شوسه ٔ نهاوند به ملایر و بروجرد در جلگه ٔ سردسیری واقع است و 340 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و توتون و حبوبات و لبنیا...
-
نثار
لغتنامه دهخدا
نثار. [ ن ِ ] (اِخ ) محمد (میرزا...) شیرازی ، متخلص به نثار. از شاعران متأخر است ، در اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هجری میزیسته و با فرصت شیرازی معاصر بوده است . او راست :عید قربان شد و من سخت پریشانم از آن که چه قربان تو جز جان کنم ای جان ج...
-
نثار
لغتنامه دهخدا
نثار. [ ن ِ ] (ع اِ) پراکندنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنچه نثار شود در عروسی برای حاضران از کعک وخبیص . (از اقرب الموارد). پولی که در عروسی و یا درروز عید میان مردمان می افشانند، و بشار نیز گویند. (ناظم الاطباء). آنچه بریزند از هر چیز. (غیاث...
-
نثار
لغتنامه دهخدا
نثار. [ ن ِ ](اِخ ) محمدمهدی ، فرزند میرزا ابومحمد انصاری اشلقی گرمرودی آذربایجانی ، معروف به میرزا مهدی خان و متخلص به نثار. از شاعران متأخر و معاصران ناصرالدین شاه قاجار است . نسبت وی به روایت مؤلف ریحانةالادب به خواجه عبداﷲ انصاری میرسد، پدرش من...
-
نثار
لغتنامه دهخدا
نثار. [ ن ُ ] (ع اِ) آنچه نریزد از هر چیزی و پراکنده شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آنچه از زر و گوهر که پاشیده شود. (غیاث اللغات از کشف اللغات ). ریختنی که بر سر عروس و جز آن ریزند. (آنندراج از بهار عجم ).
-
نسار
لغتنامه دهخدا
نسار. [ ن َ ] (اِ) نسر. در لهجه ٔ قمی : نسار (طرف سایه )، در اراک : نسر (جائی که کمتر آفتاب برسد)، در تهرانی : نسار (جنوب ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). موضعی که آفتاب کمتر بر آن تابد. (برهان قاطع) (از آنندراج ). جائی که بر آن تمام سال آفتاب نتا...