کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشگفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نشگفت
لغتنامه دهخدا
نشگفت . [ ن َ گ َ / ن َ ش ِ گ ِ ] (فعل ) شگفت نیست . جای تعجب نیست . عجب نیست : فرامرز نشگفت اگرسرکش است که پولاد را دل پر از آتش است . فردوسی .بزرگوارا نشگفت اگر کفایت توکند بریده ز هم کارزار آتش و آب . مسعودسعد.نشگفت که ز اشکم همی کنارم ماننده ٔ در...
-
جستوجو در متن
-
نه چیز
لغتنامه دهخدا
نه چیز. [ ن َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مقابل چیز. (یادداشت مؤلف ). لاشی ٔ. عدم . ناچیز : همان کز نه چیز آفریده ست چیزز چیز ار کند چیز نشگفت نیز.اسدی .
-
رخنه ستان
لغتنامه دهخدا
رخنه ستان . [ رَ ن َ / ن ِ س ِ ] (نف مرکب ) ستاننده ٔ رخنه . پذیرنده ٔ سوراخ : ویرانه ام از برق نفس رخنه ستان نیست نشگفت گرش مهر به روزن نبود راه .طالب آملی (از آنندراج ).
-
سرخ شبان
لغتنامه دهخدا
سرخ شبان . [ س ُ ش َ ] (اِخ ) در کتب فارسی خاصه جاماسپ نامه نام موسی کلیم اﷲ است و گوید سرخ شبان باهودار و باهو به موحده بمعنی چوب دستی و عصا است و همانا رنگ چهره ٔ آن حضرت حمرت داشته : باهو چو شبان وادی ایمن نشگفت که اژدها کنی باهو.؟ (از انجمن آرای ...
-
شگفتن
لغتنامه دهخدا
شگفتن . [ ش ِ گ ِ ت َ ] (مص ) صبر و تحمل داشتن . صبر کردن . (ناظم الاطباء). شکیبایی داشتن : همچو آتش گرم شد در کار اویک نفس نشگفت از دیدار او. عطار.گویند شخصی از عرب کنیزکی داشت و هیچ از او نمی شگفت . (فتوت نامه ). || حیران شدن . || متعجب بودن . (ناظ...
-
عنبرسای
لغتنامه دهخدا
عنبرسای . [ عَم ْ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه عنبر میساید. رجوع به عنبر ساییدن شود : دولت سلطان بر هرکه بتابد نشگفت گر شود باد هوا بر سر او عنبرسای . فرخی . || (اِ مرکب ) وسیله ای که عنبر را در آن می ساییدند : عمل بیار که رخت سرای آخرت است نه عودسوز به کار...
-
بحیره ٔ ارجیش
لغتنامه دهخدا
بحیره ٔ ارجیش . [ ب ُ ح َ رَ ی ِ اَ ] (اِخ ) همان دریاچه ٔ خلاط است که مدت ده ماه ماهی و قورباغه در آن ظاهر نمی شود و دو ماه دیگر ماهی بقدری زیاد است که با دست می شود گرفت . (از معجم البلدان ) : نشگفت اگر بحیره ٔ ارجیش بعد ازین آرد صدف ز بحرگهرپرور س...
-
ستارگان
لغتنامه دهخدا
ستارگان . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ) ج ِ ستاره : امروز که آفتاب دارم در جنگ نشگفت گر از ستارگان دارم ننگ . فرخی .- ستارگان ایستاده ؛ آنانند که بر همه ٔ آسمان پراکنده اند و دوری ایشان همیشه یکسان است و بپارسی ایشان را بیابانی خوانند.(التفهیم ص 60).- ستارگان...
-
یوزبان
لغتنامه دهخدا
یوزبان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: یوز + بان ، پسوند) کسی که محافظت می کندیوزهای شکاری را. (از ناظم الاطباء). فهاد. (دهار). فهاد. یوزبنده . یوزوان . (یادداشت مؤلف ) : برفتند با یوزبانان و فهدگرازان و تازان سوی رود شهد. فردوسی .نشگفت اگر به قوت بخت تو...
-
درس کردن
لغتنامه دهخدا
درس کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درس خواندن . فراگرفتن . یاد گرفتن . آموختن . تتلمذ. تعلم . خواندن : پندحجت را بخوان و درس کن زیرا که هست چون قران از محکمی وز نیکوی و موجزی . ناصرخسرو.بغرض دوستی مکن که خواص درس «و التین »بی شره نکنند. خاقانی .«یکن...
-
ملتقا
لغتنامه دهخدا
ملتقا. [ م ُ ت َ ] (ع اِ) جای دیدار کردن . (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، جای به هم رسیدن و محل ملاقات . (ناظم الاطباء). مُلتَقی ̍ : نه فانی نه باقی گیاه است ازآنک بقا و فنا را در او ملتقاست . ناصرخسرو. || (اِمص ) در شاهد زیر مصدر میمی است به معنی دیدا...
-
ایذج
لغتنامه دهخدا
ایذج . [ ذَ ] (اِخ ) نام قدیمی سرزمینی در ناحیه ٔ بختیاری که بعدها مال امیر(مالمیر) نامیده شد و در شهریور 1314 هَ . ش .نام آن به ایذه تبدیل شد. و رجوع به ایذه شود : بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت خیزد از صحرای ایذج نافه ٔ مشک ختن . حافظ.ثم ساف...
-
پنبه زار
لغتنامه دهخدا
پنبه زار. [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) زمینی که در آن پنبه کشته اند. مقطن . (دهار). مقطَنة. (منتهی الارب ): اتفاقاً برفی عظیم افتاده بود و دشت و صحرا پنبه زار شده و کوه و کنار از صحبت سرما چادر گازری در سر گرفته . (العراضة) : ریش چون روی پنبه زار ش...
-
ستمگار
لغتنامه دهخدا
ستمگار. [ س ِ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه کار او ستم باشد. جابر. ظالم : یکی بانگ برزد به بیدادگرکه باش ای ستمگار پرخاشخر. فردوسی .و متغلبان را که ستمگار بدکردار باشند خارجی باید گفت . (تاریخ بیهقی ).ای ستمگار و بخیره زده بر پای تبرآنگه آگاه شوی چون بخوری در...