کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشو ونما کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نشو ونما کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ازدهار
-
واژههای مشابه
-
نِشوْ
لهجه و گویش گنابادی
nesho در گویش گنابادی یعنی نشان ، اثر ، نشان دادن ، اشاره ، انتخاب
-
نَشُوْ
لهجه و گویش گنابادی
nashouw در گویش گنابادی یعنی کثیف ، شسته نشده ، آلوده ، بدون نظافت
-
نرم نشو
دیکشنری فارسی به عربی
متصلب
-
نشو و نما
لغتنامه دهخدا
نشو و نما. [ ن َش ْ وُ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) روییدگی و بالیدگی . (ناظم الاطباء). گوالش . بالش . رشد. رجوع به نشو و نیز رجوع به نما شود : گوید همی طبیعت در دهر خلق رااز عدل شاه مایه ٔ نشو و نما کنم . مسعودسعد.ای آنکه به اقبال تو ...
-
نشو و نما
فرهنگ فارسی معین
(نَ وُ نَ) (اِ.) بالیدگی ، روییدگی . بالندگی .
-
نشو و نمای نباتی
دیکشنری فارسی به عربی
نباتات
-
جستوجو در متن
-
laps
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دوران، محل نشو ونما، دامن لباس، لبه لباس، لیس زدن، شلپ شلپ کردن، حریصانه خوردن، با صدا چیزی خوردن، تاه کردن، پیچیدن
-
lap
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دامن، محل نشو ونما، دامن لباس، لبه لباس، لیس زدن، شلپ شلپ کردن، حریصانه خوردن، با صدا چیزی خوردن، تاه کردن، پیچیدن
-
حضن
دیکشنری عربی به فارسی
دامن لباس , لبه لباس , سجاف , محيط , محل نشو ونما , اغوش , سرکشيدن , حريصانه خوردن , ليس زدن , با صدا چيزي خوردن , شلپ شلپ کردن , تاه کردن , پيچيدن
-
ازدهار
دیکشنری عربی به فارسی
غرش (توپ ياامواج) , صداي غرش , غريو , پيشرفت ياجنبش سريع وعظيم , توسعه عظيم(شهر) , غريدن , غريو کردن (مثل بوتيمار) , بسرعت درقيمت ترقي کردن , توسعه يافتن , تزءينات نگارشي , جلوه , رشد کردن , نشو ونما کردن , پيشرفت کردن , زينت کاري کردن , شکفتن , بروم...
-
پنبه
لغتنامه دهخدا
پنبه . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (ا) گیاهی که از الیاف غوزه ٔ آن ریسمان و پارچه کنند. کرشَف . کُرسُف . کرفُس . کرسوف . قضم . قطب . بِرَس ْ. قُطْن . قُطُن ّ. طُوط. قور. شحم الارض . رازقی . خرنف . ندف . دِعس . عَطب . عُطب . عُطُب . عطوب . (منتهی الارب ) : می...