کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نشو
/našv/
معنی
روییدن؛ نمو کردن؛ بالیدن؛ پرورش یافتن.
〈 نشوونما: روییدگی؛ بالیدگی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بالیدن، بزرگشدن
۲. روییدن
۳. رشد، رویش، نمو
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نشو
لغتنامه دهخدا
نشو. [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کالج بخش مرکزی شهرستان نوشهر. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
نشو
لغتنامه دهخدا
نشو. [ ن َش ْوْ ] (از ع ، مص ) پیدا شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پیداشدگی . (ناظم الاطباء). || روییدن و بالیدن . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). بزرگ شدن و بالیدن . (از معجم متن اللغة). نَشوَة. (معجم متن اللغة). نشوء : چو مشک نافه در نشو گیاهی پس ا...
-
نشو
لغتنامه دهخدا
نشو. [ ن ُ ] (ص ) هموار. صاف و ساده . لغزنده و نرم و بی خشونت و بی درشتی . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نَسَو. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نَسَو شود.
-
نشو
لغتنامه دهخدا
نشو.[ ن َش ْوْ ] (ع مص ) مست گردیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). نَشوَة. نُشوَة. نِشوَة. (المنجد) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || باربار بازگشتن بر چیز. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). معاودة کردن بر چیز...
-
نشو
واژگان مترادف و متضاد
۱. بالیدن، بزرگشدن ۲. روییدن ۳. رشد، رویش، نمو
-
نشو
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . نشأ ] (اِمص .) نک . نشوء.
-
نشو
فرهنگ فارسی معین
(نُ) (ص .) = نسو: صاف و هموار و نرم و لغزنده . مق . خشن ، درشت .
-
نشو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی: نشوء، نشء] [قدیمی] našv روییدن؛ نمو کردن؛ بالیدن؛ پرورش یافتن.〈 نشوونما: روییدگی؛ بالیدگی.
-
نشو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] nosu' ۱. نوپیدا شدن.۲. نمو کردن؛ پرورش یافتن.
-
واژههای مشابه
-
نِشوْ
لهجه و گویش گنابادی
nesho در گویش گنابادی یعنی نشان ، اثر ، نشان دادن ، اشاره ، انتخاب
-
نَشُوْ
لهجه و گویش گنابادی
nashouw در گویش گنابادی یعنی کثیف ، شسته نشده ، آلوده ، بدون نظافت
-
نرم نشو
دیکشنری فارسی به عربی
متصلب
-
نشو و نما
لغتنامه دهخدا
نشو و نما. [ ن َش ْ وُ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) روییدگی و بالیدگی . (ناظم الاطباء). گوالش . بالش . رشد. رجوع به نشو و نیز رجوع به نما شود : گوید همی طبیعت در دهر خلق رااز عدل شاه مایه ٔ نشو و نما کنم . مسعودسعد.ای آنکه به اقبال تو ...
-
نشو و نما
فرهنگ فارسی معین
(نَ وُ نَ) (اِ.) بالیدگی ، روییدگی . بالندگی .