کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نشستن
/nešastan/
معنی
۱. قرار گرفتن انسان یا حیوان بر روی سرین خود.
۲. ساکن بودن؛ اقامت کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جلوس، قعود
۲. اقامت کردن، سکناگزیدن، مقیمشدن، منزل کردن
فعل
بن گذشته: نشست
بن حال: نشین
دیکشنری
alight, light, perch, plump, settle, sit
-
جستوجوی دقیق
-
نشستن
لغتنامه دهخدا
نشستن . [ ن َ ش ُ ت َ ](مص منفی ) ناشستن . مقابل شستن . رجوع به شستن شود.
-
نشستن
لغتنامه دهخدا
نشستن . [ ن ِ ش َ / ش ِ ت َ ] (مص ) پارسی باستان : نی هد ، متعدی : نی یه شادیم ، اوستا: نی + هد ، نی شیذئیتی (نشستن )، متعدی : نی شاذیوئیش ، پهلوی : نَ (َیَ) شستن ، نَ (َیَ) شینت ، هندی باستان : نی + سد ، سی دتی ، بلوچی : نین دگ ، نین دغ ، متعدی : نی...
-
نشستن
واژگان مترادف و متضاد
۱. جلوس، قعود ۲. اقامت کردن، سکناگزیدن، مقیمشدن، منزل کردن
-
نشستن
فرهنگ فارسی معین
(نِ شَ تَ) [ په . ] (مص ل .) در جایی قرار گرفتن ، ضد ایستادن .
-
نشستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: n(i)šastan، مقابلِ ایستادن] ‹شستن› nešastan ۱. قرار گرفتن انسان یا حیوان بر روی سرین خود.۲. ساکن بودن؛ اقامت کردن.
-
نشستن
دیکشنری فارسی به عربی
اجلس , مقعد
-
نشستن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: hâčini طاری: hâčašt(mun) طامه ای: heništan طرقی: hâčaštmun کشه ای: hâčaštmun نطنزی: hânešeštan
-
واژههای مشابه
-
کج نشستن
لغتنامه دهخدا
کج نشستن . [ ک َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) نشستن بحالت خمیده . مقابل راست نشستن .- کج نشستن و راست گفتن ؛ مقابل راست نشستن و کج گفتن . راست نشستن بدلالت الظاهر عنوان الباطن گویای صحت قول و اعتماد و اتکاء بنفس تواند بود اما در شواهد ذیل مراد این است ک...
-
کر نشستن
لغتنامه دهخدا
کر نشستن . [ ک ُ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، انکار کردن مال کسی که نزد او به امانت یا دین بوده است . مالی را به وام گرفتن و اظهار افلاس یا انکار کردن . مالی را به غصب متصرف شدن و انکار کردن . پس از وام بسیار کردن گفتن که ورشکست هستم و هی...
-
گوشه نشستن
لغتنامه دهخدا
گوشه نشستن . [ ش َ / ش ِ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) گوشه نشینی کردن . انزواء. به کنجی نشستن . اقامت کردن در کرانه . بر کرانه جای گزیدن : عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیندبیچاره درآئینه ٔ تاریک چه بیند.سعدی .
-
کرسی نشستن
لغتنامه دهخدا
کرسی نشستن . [ ک ُ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) قرار گرفتن بر کرسی .- بر کرسی نشستن سخن ؛ مدلل شدن آن . قبولی یافتن آن : نظر بر پایه ٔ عرش خموشی می توان گفتن سخن هر جا که بر کرسی نشیند بر زمین افتد. میر اسداﷲ عریان (از مجموعه ٔ مترادفات ص 286).رجوع به ت...
-
کژ نشستن
لغتنامه دهخدا
کژ نشستن . [ ک َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) کج نشستن . خمیده و ناراست نشستن . یک بری نشستن . لمیدن .- کژ نشستن و راست گفتن . یعنی با ظاهری ناراست سخن براستی گفتن . به عکس راست نشستن و کژ گفتن :بیا تا کژ نشینم راست گویم چه خواریها کز اونامد برویم .نظام...
-
گرد نشستن
لغتنامه دهخدا
گرد نشستن . [ گ َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) گردآلود شدن . چرکین شدن . || مجازاً نقصان یافتن . زیان رسیدن : گر جمله ٔ کائنات کافر گردندبر دامن کبریاش ننشیند گرد. خواجه عبداﷲ انصاری .خاک نعلین تو ای دوست غبارم شدتا بر آن دامن عصمت ننشیندگردم .سعدی (خوات...
-
گرد نشستن
لغتنامه دهخدا
گرد نشستن . [ گ ِ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) چهارزانو نشستن : ملوک را نشاید که کاغذ بر سر زانو گیرند و دبیروار نشینند تا چیزی نویسند، بلکه ایشان را گرد باید نشست و کاغذ معلق باید داشت . (نوروزنامه ).