کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
unsucceeded
دیکشنری انگلیسی به فارسی
موفق نشدی
-
جو و گندم
لغتنامه دهخدا
جو و گندم . [ ج َ / ج ُ وُ گ َ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از سپید و سیاه : خم شد قدت و بسجده ای خم نشدی از هم پاشیدی و فراهم نشدی رفتی از کار و گشت بیکاری بیش ریشت جو و گندم شد و آدم نشدی . اشرف (از آنندراج ).رجوع به جوگندم و جوگندمی شود.
-
همسالی
لغتنامه دهخدا
همسالی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم سالی . همسال بودن . هم سن بودن : از سر همدمی و همسالی نشدی یک زمان از او خالی .خاقانی .
-
لعل سای
لغتنامه دهخدا
لعل سای . [ ل َ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ لعل : کی شدی این سنگ مفرح گرای گر نشدی درشکن و لعل سای .نظامی .
-
درشکن
لغتنامه دهخدا
درشکن . [ دُ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) درشکننده . شکننده ٔ در و گوهر. خرد کننده ٔ در. مفتت مروارید : کی شدی این سنگ مفرح گزای گر نشدی درشکن و لعل سای .نظامی .
-
دیده ور شدن
لغتنامه دهخدا
دیده ور شدن . [دی دَ / دِ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) واقف شدن . مطلع گشتن . بینا گشتن . اطلاع یافتن . اطلاع . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (المصادر) (تاج المصادر بیهقی ). عثر. عثور. (تاج المصادر) (ترجمان القرآن ) (دهار). التقاط؛ آگاه و دیده ور شدن به ...
-
نیم کرده
لغتنامه دهخدا
نیم کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناتمام مانده . کاری به پایان نرسیده . نیم کاره : اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی ... و آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر او... بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بناء نیم کرده ٔ آن پادشاه تمام کردی ... گفتی بر ...
-
هرچگاه
لغتنامه دهخدا
هرچگاه . [ هََ چ ِ ] (ق مرکب ) هرگاه . هر وقت که : هرچگاه آن نظر حضرت ایشان زیاده نشدی به درجه ٔ عدم رسیدندی . (انیس الطالبین ). من هرچگاه قصد میکردم که یکی از ایشان را بگیرم دیگری می آمد که مرا بگیر. (انیس الطالبین ). هرچگاه ترا در سفر مهمی پیش آید ...
-
کاشی
لغتنامه دهخدا
کاشی . (اِخ ) (فهمی ...) رند و نامراد است و اوقات خود را به تجارت میگذراند. عاشق پیشه هم هست ولی عشقش پایدار نیست . طبع شعر خوبی دارد و این ابیات از اوست :تو از کس نگذری کش رخنه ای در جان نیندازی من از حیرت نمیدانم که زخمی خورده ام یا نه . #باز اشکم ...
-
غم کشیدن
لغتنامه دهخدا
غم کشیدن . [ غ َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن غم و اندوه . تحمل غم . رجوع به غم شود : به یک مرد از ایشان ز ما سیصد است بدین رزمگه غم کشیدن بد است . فردوسی .از دولت و سعادت او شادمان نشدهر دل که از نحوست ایام غم کشید. امیرمعزی (از آنندراج ).زین غم ...
-
همدمی
لغتنامه دهخدا
همدمی . [ هََ دَ ] (حامص مرکب ) هم دمی . همدم شدن . یار بودن . دوستی . مهربانی . هم نفسی . همنشینی . مصاحبت : ای صبا طرف در گلستان کن همدمی با هزاردستان کن . سیدحسن غزنوی .بگذار مرا در این خرابی کز من دم همدمی نیابی . نظامی .از سر همدمی و همسالی نشدی...
-
ترازودار
لغتنامه دهخدا
ترازودار. [ ت َ ] (نف مرکب ) وزّان . سنجنده . وزن کننده . آنکه دارای ترازوست و اشیاء را سنجد و وزن کند. آنکه چیزها را در ترازو کشد و تعیین وزن آنها کند. ترازوسنج : سرم زآن جفت زانو شد که از تن حلقه ای سازم در آن حلقه ترازودار، بیاعان روحانی . خاقانی ...
-
تلف شدن
لغتنامه دهخدا
تلف شدن . [ ت َ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ضایع وخراب شدن . نابود شدن . از دست رفتن : برکناره ٔ رود نیل پنبه کاشته بودیم باران بی وقت آمد و تلف شد. گفت پشم بایستی کاشتن تا تلف نشدی . (گلستان ).خران زیربار گران بی علف به روزی دو مسکین شدندی تلف . سعدی (ب...
-
دریای مغرب
لغتنامه دهخدا
دریای مغرب . [ دَرْ ی ِ م َ رِ ] (اِخ ) دریای مدیترانه . بحرالشام . بحرالروم : گاه گفتی که خاطر اسکندریه دارم که هواش خوش است و بازگفتی نه که دریای مغرب مشوش است . (گلستان سعدی ). بر دریای مغرب برفتی و قدمت تر نشدی . (گلستان سعدی ). شنیدم که دریای مغ...
-
نازل شدن
لغتنامه دهخدا
نازل شدن . [ زِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فرود آمدن . از بالا به پائین آمدن . (ناظم الاطباء). || از جانب خدا وحی برپیغمبر فرستاده شدن . (ناظم الاطباء) : کی به وی کتاب و شریعت نازل شده است . (سندبادنامه ص 7).انداختی به چهره ٔ پرنور خود نقاب نازل به شأن حسن...