کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشان دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خاطر نشان
فرهنگ واژههای سره
یادآور
-
سلطان نشان
لغتنامه دهخدا
سلطان نشان . [ س ُ ن ِ ] (ص مرکب ) دارای علامت و نشان شاهی . شاه نشان : و سلطان نشانی و تاج بخشی میکرد امراء و خواجگان دولت بر وی حسد بردند. (النقض ص 88).تو سلطان نشانی و هر روز دولت بسلطان نشانی نشانت فرستد. مجیرالدین بیلقانی .خسرو سلطان نشان در شرق...
-
شه نشان
لغتنامه دهخدا
شه نشان . [ ش َه ْ ن ِ ] (نف مرکب ) شاه نشان . نشاننده ٔ شاه . سلطان عظیم الشأن . دست نشانده کننده ٔ شاه و سلطان . سلطان بزرگ که کسی را به شاهی و سلطنت ناحیه ای بگمارد و منصوب سازد : سر سرفرازان و گردنکشان ملک عز دین قاهر شه نشان . نظامی .جای شاهان ...
-
غم نشان
لغتنامه دهخدا
غم نشان . [ غ َ ن ِ ] (نف مرکب ) نشاننده ٔ غم . تسکین دهنده ٔ اندوه : غمخوار ترا بخاک تبریزجز خاک تو غم نشان مبینام . خاقانی .گر جان ما بمرگ منوچهر غمزده ست تو دیر زی که دولت تو غم نشان ماست . خاقانی .خاقانی از تیمار تو حیران شد اندر کار توای جان او ...
-
فتنه نشان
لغتنامه دهخدا
فتنه نشان . [ ف ِن َ / ن ِ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه باعث خفتن فتنه و برقراری آرامش گردد. آنکه فتنه را فرونشاند : خشمت اندر سوز خصم و نهیت اندر شر خلق فتنه ٔ آتش کش است و آتش فتنه نشان . فرخی .شاد باش ای مطاع فتنه نشان ای ز امن تو خفته فتنه ، ستان . ابوا...
-
هم نشان
لغتنامه دهخدا
هم نشان . [ هََ ن ِ ] (ص مرکب ) هم شکل . هم صفت . همانند.- بر این (بدین ) هم نشان ، برآن هم نشان ؛ به همین ترتیب (به همان ترتیب ). مانند آنچه بوده است . همین طور : چو کیخسرو و رستم نامداربر این هم نشان تا به اسفندیار. فردوسی .نشستند هر سه بر آن هم ن...
-
آتش نشان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ātašnešān ۱. مٲمور آتشنشانی که وظیفۀ او خاموش کردن حریق و جلوگیری از آتشسوزی است.۲. دستگاه خاموشکنندۀ آتش که حاوی مواد شیمیایی میباشد.۳. [مجاز] از میان برندۀ شوق و هیجان.
-
یاقوت نشان
لغتنامه دهخدا
یاقوت نشان . [ ن ِ ] (ن مف مرکب ) یاقوت نشانیده . هر چیز که در آن یاقوت نشانده باشند (معنی صفت مفعولی را رساند). مرصع به یاقوت . || مجازاً به معنی اشکبار و خون بار آمده است : ای کاش که قوت من بودی ز دو یاقوتش تا بر سر او چشمم یاقوت نشانستی .معزی .
-
الماس نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مٲخوذ از یونانی. فارسی] 'almāsnešān آنچه الماس بر آن نشانده باشند؛ مرصع به الماس.
-
انگشت نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'angoštnešān = انگشتنما
-
گم نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gomnešān آنکه نامونشانی از او نباشد.
-
clap board, clapper board, clapstick board, claquette (fr.)
تختهنشان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] ابزاری مکانیکی یا الکترونیکی برای هماهنگسازی صدا و تصویر که بر آن اطلاعات مربوط به شمارۀ صحنه و نما و برداشت درج شود
-
shadow mark
سایهنشان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] سایهروشنهای سطح یک محوطۀ باستانی که نشاندهندۀ وجود پدیدارهای زیرسطحی مانند خاکریزها یا خندقها و دیوارها و فضاهای مدفون است
-
stylism1
سبکنشان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] اثر یا طرحی سبکشناختی
-
soil mark
خاکنشان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] ناهمواریهای مشهود در سطح خاک که بر وجود محوطهها یا پدیدارهای زیرسطحی خاک دلالت دارند