کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشاطزده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زده
لغتنامه دهخدا
زده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف )بمعنی خورده باشد که از چیزی خوردن است . (برهان ). خورده شده . (آنندراج ). خورده . (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔمنیری ). بمعنی خورده آمده . (جهانگیری ) : ای زده چون عقل و روح لقمه ٔ انوار علم وی شده چون جد و باب طعمه ٔ ارباب ظن...
-
زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) zade ۱. زدهشده.۲. کوفته؛ آسیبدیده.۳. فرسوده.۴. ساییده و سوراخشده.
-
زِدْهُ
فرهنگ واژگان قرآن
به او بيفزا
-
گل نشاط
لغتنامه دهخدا
گل نشاط. [ گ ُ ل ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شراب لعل انگوری . (برهان ). کنایه از شراب که خوردنش نشاط می آورد. (آنندراج ). کنایه از شراب . (غیاث ).
-
elation
نشاطزدگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] احساس شادی و سرخوشی و پیروزی و رضایت کامل از خود
-
نشاط آوردن
لغتنامه دهخدا
نشاط آوردن . [ ن َ /ن ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) موجب سرور و انبساط شدن : و اندک خوردن [ شراب ] نشاط آرد و طعام بگواردو فضله ها را از تن دفع کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
نشاط کردن
لغتنامه دهخدا
نشاط کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادمانی کردن . خوشحالی نمودن . بشاشت نمودن . || جست وخیز کردن . شادمانه جست وخیز کردن : چندان که نشاط کرد و بازی در من اثری نکرد و سودی . سعدی .چندانکه نشاط و ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد، جوابش نگفتم . (...
-
آب نشاط
فرهنگ فارسی معین
(بِ نَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) منی .
-
آب نشاط
لغتنامه دهخدا
آب نشاط. [ ب ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مذی . (زمخشری ) (ربنجنی ). || نطفه .
-
باغ نشاط
لغتنامه دهخدا
باغ نشاط. [ غ ِ ن َ ] (اِخ ) باغی به کرمان که در زمان قاجاریه مرکز حکام بوده است .رجوع به حواشی تاریخ کرمان وزیری ص 447 و 449 شود.
-
بی نشاط
لغتنامه دهخدا
بی نشاط. [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + نشاط) کسل . بیحال و پژمرده : بوسهل گفت بی نشاطی کاری نیفتاده است .(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 604). و رجوع به نشاط شود.
-
نشاط انگیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] na(e)šāt[']angiz نشاطانگیزنده؛ آنچه سبب شادی و خوشحالی شود.
-
با نشاط
دیکشنری فارسی به عربی
جديد
-
نشاط دادن
دیکشنری فارسی به عربی
ابهج , ارفع
-
پا نشاط
لهجه و گویش تهرانی
خوش بیاری