کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نسیه گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نسیه محله
لغتنامه دهخدا
نسیه محله . [ ن ِس ْ ی ِ م َ ح َل ْ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار، در 4هزارگزی مغرب شهسوار و یک هزارگزی راه شهسوار به رامسر در جلگه ٔ مرطوب معتدل هوایی واقع است و 210 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ چشمه کیله ، محصولش برنج و مرک...
-
نسیه بردن
دیکشنری فارسی به عربی
لحظة
-
نسیه و نقد
فرهنگ گنجواژه
شرایط خرید و فروش.
-
جستوجو در متن
-
دشت
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - دستلاف . 2 - پیش مزد. 3 - (عا.) فروش اول هر کاسب . ؛ ~ کردن نخستین بار پول گرفتن ، فروختن جنس اولین بار در هر روز. ؛ ~ کسی را کور کردن کنایه از: اولین بار فروش از او نسیه خریدن ، موجب کسادی کار او شدن .
-
تداین
لغتنامه دهخدا
تداین . [ ت َ ی ُ ] (ع مص ) به وام با یکدیگر فروختن . (زوزنی ). به یکدیگر فروختن به وام . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). به نسیه و وام خرید و فروخت کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تبایع به قرض . || وام گرفتن بعضی از بعض دیگر. (ا...
-
اعتیان
لغتنامه دهخدا
اعتیان . [ اِ ] (ع مص ) نزدیک شتر رسیدن به اعانة. (منتهی الارب ). نزدیک شتر رسیدن به اعانت . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نزدیک شتر رفتن برای کمک . (از اقرب الموارد). || دیدبان و جاسوس گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دیده بانی کردن . (تاج المصا...
-
ربا
لغتنامه دهخدا
ربا. [ رِ ] (ع اِ) سود. (لغت محلی شوشتر) (از برهان ). ربوا [ رِ با ]. نفع زر. (لغت محلی شوشتر) (از برهان ). بیشی ، یعنی به نسیه خریدن و فزون گرفتن در وام و بیع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سودخوری . (ناظم الاطباء). زیا...
-
دشت کردن
لغتنامه دهخدا
دشت کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در اول روز یا هفته یا ماه یا سال نقدی از کسی بدو داده شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). فروختن جنس اولین بار در هر روز. نخستین بار پول گرفتن . اولین پولی که در روز بابت فروش ازمشتری گیرند. سود فراوانی که در روز از کسب خ...
-
نس ء
لغتنامه دهخدا
نس ء. [ ن َس ْءْ ] (ع ص ، اِ) می مست کننده . می بیهوش کننده . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). باده ٔ زایل کننده ٔ عقل . (ازاقرب الموارد) (از المنجد). || شیر تنک بسیارآب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد...
-
کوچه
لغتنامه دهخدا
کوچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) محله و برزن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بعضی گویند به معنی برزن است که به عرب محله خوانند. (برهان ).محله ٔ کوچک . برزن . (فرهنگ فارسی معین ) : پس در این کوچه نیست راه شماراه اگر هست ، هست آه شما. سنائی .هفت شهر عشق را ...
-
زخمه
لغتنامه دهخدا
زخمه . [ زَ م َ / م ِ ] (اِ) مطلق زدن . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). زخمه مانند زخم مرادف زدن مطلق در فارسی بکار میرود. به زدن بمعنی جراحت وارد کردن و یا زدن بمعنی کتک و صدمه اختصاص ندارد.نواختن ساز، کوفتن کوس ، بازی چوگان را نیز زخمه گویند، همچنانک...
-
خوار
لغتنامه دهخدا
خوار. [ خوا /خا ] (ص ، اِ، ق ) ذلیل . زبون . بدبخت . (منتهی الارب ) (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) . مقابل عزیز : که دشمن اگرچه بود خوار و خردمر او را بنادان نباید شمرد. فردوسی .دلیران و گردان آن انجمن چنان دان که خوارند بر چشم ...
-
یخ
لغتنامه دهخدا
یخ . [ ی َ ] (اِ) آب فسرده شده که بر اثر سرما جامد شده باشد و جمس و هتشه و هسر و هسیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). هَسَر. (لغت فرس اسدی ). ثلج . جمد. جمود. جلید. خسر. آب منجمد از سردی . (یادداشت مؤلف ). عینک از تشبیهات اوست . (آنندراج ) (غیاث ). فارسی...
-
اظهار
لغتنامه دهخدا
اظهار. [ اِ ] (ع مص ) آشکارا کردن . (ترجمان ترتیب عادل ص 14) (مؤید الفضلاء) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). پیدا نمودن و ظاهر کردن . (فرهنگ نظام ). فاش کردگی . آشکارکردگی . (ناظم الاطباء). پیدا کردن . (غیاث از منتخب ). بازنمودن . (یادداشت ...
-
روی
لغتنامه دهخدا
روی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (از برهان ). نقبه . جبله . عارض . (منتهی الارب ). ترعه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ص...