کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نسیم سبک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . [ رَ ] (ع مص ) شبانگاه کردن و رفتن در آن . رواح . (مصادر زوزنی ). شبانگاه رفتن نزد کسان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بوی یافتن . رَوَح . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). در اقرب الموارد به این معنی ریح آمده : راح الشجر یراح...
-
رود
لغتنامه دهخدا
رود. [ رَ ] (ع مص ) جستن . (منتهی الارب ). طلب کردن . (از اقرب الموارد). ریاد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آب و علف جستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راد اهله مرعی او منزلا؛برای اهل خود چراگاه و منزل جستجو کرد. (از اقرب الموارد). || شدآمد کردن ...
-
رفیق اصفهانی
لغتنامه دهخدا
رفیق اصفهانی . [ رَ ق ِ اِ ف َ ] (اِخ ) ملاحسین رفیق اصفهانی متوفی بسال 1212 هَ . ق . دارای طبعی ملیح و خلقی شریف بود و درشعرشناسی و شاعری پایه ٔ ارجمند داشت . ابیات زیر از اوست :کجاست آنکه پیامی ز دوستان برساند؟کجاست آنکه به جسم فسرده جان برساند؟نشا...
-
استی
لغتنامه دهخدا
استی . [ اَ / ََ-َس ْ ] (فعل ) -َستی . هستی . قدما گاهی در فعل ناقص «است » یائی مجهول می افزایند که معنی استمرار یا تمنی یا شرط یا شک و تردید از آن استنباط شود و غالباً «استی » را با ادات تشبیه و شک و تمنی مانند: چون و گوئی و پنداری و کاشکی و شاید و ...
-
غضائری رازی
لغتنامه دهخدا
غضائری رازی . [ غ َ ءِ ی ِ ] (اِخ ) محمدبن علی غضائری رازی ، مکنی به ابوزید از شاعران بزرگ عراق واز مداحان امرای آخر دیلمی در ری و سلطان یمین الدوله محمود غزنوی است . لقب شعری او را غضائری و غضاری هردو نوشته اند، او خود در اشعارش غضائری آورده است :کج...
-
جبلی
لغتنامه دهخدا
جبلی . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) امام ، بدیعالزمان ، سید عبدالواسعبن عبدالجامعبن عمربن ربیع غرجستانی جبلی .از شعراء کرام و ادیبان والامقام روزگار غزنویه و آل سلجوق است . وی از خاندانی علوی بود و در غرجستان ولادت یافت و به همین سبب به جبلی تخلص مینمود. عوفی ...
-
زین
لغتنامه دهخدا
زین . (حرف اضافه + صفت / ضمیر) مخفف از این . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کلمه ٔ موصول یعنی از این . (ناظم الاطباء) : چو گشت آن پریچهره بیمارغنج ببرید دل زین سرای سپنج . رودکی .نباشد زین زمانه بس شگفتی اگر بر ما ببارد آذرخشا. رودکی .کجا گوهری چیره شد ز...
-
تات
لغتنامه دهخدا
تات . (اِخ ) قومی پارسی . (مازندران و استراباد رابینو ص 63 بخش انگلیسی ). فارسی زبانان ، طایفه ای از ایرانیان . اهالی ولایات شمالی که به لهجه ٔ محلی سخن رانند مثل حسن آبادیان قراچه داغ و مازندرانیها... در قفقاز آن قسمت از ایرانیان را که هنوز زبانشان ...
-
شار
لغتنامه دهخدا
شار. (اِ) شهر باشد و شارستان شهرستان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). بمعنی شهر باشد که عربان مدینه خوانند. (برهان قاطع). شهر و مدینه . (غیاث ). || بنای بلند و بس عالی بود. (فرهنگ جهانگیری ). بنای بلند و عمارت عالی را گفته اند. (برهان قاطع). عمارت بلند. ...
-
پیام
لغتنامه دهخدا
پیام . [ پ َ ] (اِ) رسالت . پیغام . (جهانگیری ). خبر و پیغام . (برهان ). از زبان کسی چیزی گفتن و آن را پیغام زبانی هم میگویند و پیغام کاغذی ، پیغامی که بوسیله ٔ مکتوب ادا کنند. (آنندراج ). در تداول امروزی شفاهاً بوساطت کسی گفتاری را بسومی فرستادن است...
-
گون
لغتنامه دهخدا
گون . (اِ) رنگ و لون ، چه گلگون ، گلرنگ را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : سموم خشمش اگر برفتد به کشور روم نسیم لطفش اگر بگذرد به کشور زنگ ز ساج باز ندانند رومیان را گون ز عاج باز ندانند زنگیان را رنگ . فرخی .بستد از یا...
-
کالبد
لغتنامه دهخدا
کالبد. [ ب َ / ب ُ ] (اِ) بمعنی کالب است که قالب هرچیز باشد. (برهان ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || قالب خشت زنان . (آنندراج ). که در آن گل نهاده بمالند و هموار کنند خشت شدن را : پرویز را سرپوشیده بیرون بردند. اندرراه به دکان کفشگری رسیدند. آن دان...
-
تاتار
لغتنامه دهخدا
تاتار. (اِخ ) تتر و یا تتار نام قومی است بقول تامسُن در قرن هشتم میلادی (دوم هجری ) درکتبیه های ترکی ارخون نام دو طایفه از تاتار بنام «سی تار» و «نه تاتار» یاد شده در آن عصر مراد از نام مذکور مغول یا بخشی از مغول بود نه قومی ترک و بقول تامسُن این تات...
-
دست زدن
لغتنامه دهخدا
دست زدن . [ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن دست بر. لمس کردن . دست سودن . توجؤ : آن حکیم خارچین استاد بوددست می زد جابجا می آزمود. مولوی .ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف که مبلغی دل خلقست زیر هر شکنش . سعدی (کلیات ص 486).لَم ْ؛ دست زدن بر چیزی آشکار و ن...
-
ساج
لغتنامه دهخدا
ساج . (اِ) درختی باشد بسیار بزرگ و بیشتر در هندوستان روید، طبیعت آن سرد و خشک است . (برهان ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ).معرب درخت ساگ است ، و بهندی آنرا ساکهو نامند، و ازچوب ساج تخته ٔ کشتی سازند. (آنندراج ). درختی است بلند در هندوستان بسیار، و گویند چو...