کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نسیم درون خشکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باغ نسیم
لغتنامه دهخدا
باغ نسیم . [ غ ِ ن َ ] (اِخ ) باغی است در کشمیر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : هر که گردید رفیقم بره باغ نسیم کرد سررشته مرا همچو صبا در کشمیر.ملاطغرا (از آنندراج ).
-
خوش نسیم
لغتنامه دهخدا
خوش نسیم . [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (ص مرکب ) خوش باد. خوش رایحه . با نسیم فرح بخش . با رایحه ٔ نیکو : اگرچه مشک اذفر خوش نسیم است دم جان بخش چون بویت ندارد. خواجه عبداﷲ انصاری .ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوزکز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو. حاف...
-
وزش نسیم
دیکشنری فارسی به عربی
نسمة
-
fresh breeze
نسیم نیمتند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] بادی با سرعت 17 تا 21 گره در مقیاس باد بوفورت متـ . عدد بوفورت 5 Beaufort number 5
-
sea-breeze front
جبهۀ نسیم دریا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ناپیوستگی افقی دما و رطوبت که نشانگر لبۀ پیشتاز هوای خنکتر و مرطوبتر همراه با نسیم دریاست
-
نسیم باد مغرب
دیکشنری فارسی به عربی
زفير
-
وزیدن (مانند نسیم)
دیکشنری فارسی به عربی
نسيم
-
جستوجو در متن
-
دمیدن
لغتنامه دهخدا
دمیدن . [ دَ دَ ] (مص ) دم زدن و نفس کشیدن . (ناظم الاطباء). نفس کشیدن . (برهان ). نفس بیرون دادن . نفس زدن . (یادداشت مؤلف ): فح ، فحفحة؛ دمیدن در خواب .(منتهی الارب ). || نفخ . نفث . پف کردن . فوت کردن . نفس از میان دو لب غنچه کرده بیرون دادن چنان...
-
عود
لغتنامه دهخدا
عود. (ع اِ) چوب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چوب مطلق ، از هر درخت که باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ج ، عیدان ، أعواد (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد)، و اَعْوُد. (اقرب الموارد) : او زنا کرده جزا صد چوب بودگوید اومن ...
-
آب
لغتنامه دهخدا
آب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آن یکی از چهار عنصر قدماست و به عربی آن را ماء و بلال خوانند. و ابوحیّان و ابوالحیوة و ابوا...