کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نسیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نسیب
/nasib/
معنی
۱. (ادبی) ابیات آغازین قصیده به ویژه ابیاتی که مشتمل بر احوالات عاشقانه است.
۲. (اسم، صفت) [قدیمی] بانسب؛ شخص عالینسب.
۳. [قدیمی] خویش؛ خویشاوند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خویشاوند، قریب
۲. شایسته، مناسب
۳. اصیل، شعرلطیف، نسبدار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نسیب
واژگان مترادف و متضاد
۱. خویشاوند، قریب ۲. شایسته، مناسب ۳. اصیل، شعرلطیف، نسبدار
-
نسیب
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) وصف موضوعات عاشقانه و مجالس مِی گساری در شعر.
-
نسیب
فرهنگ فارسی معین
(نَ س ) [ ع . ] (مص ل .) با نَسَب بودن ، خویش داشتن .
-
نسیب
لغتنامه دهخدا
نسیب . [ن َ ] (ع مص ) تشبیب کردن به کسی در شعر. غزل گفتن و وصف جمال زن نمودن . (از منتهی الارب ). تشبیب کردن به زن در شعر. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). غزل گفتن و جمال زن در شعر گفتن . (زوزنی ). تغزل . (المنجد). نسب . (ناظم الاطباء) (الم...
-
نسیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] nasib ۱. (ادبی) ابیات آغازین قصیده به ویژه ابیاتی که مشتمل بر احوالات عاشقانه است.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] بانسب؛ شخص عالینسب.۳. [قدیمی] خویش؛ خویشاوند.
-
واژههای مشابه
-
علی نسیب
لغتنامه دهخدا
علی نسیب . [ ع َ ی ِ ن َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عباس حسینی علوی دمشقی . مکنی به ابوالقاسم و مشهور به نسیب . وی از فضلا و محدثان دمشق بود (424 - 508 هَ . ق .) و او را کتابی بنام «فوائد» درباره ٔ استادان خویش است . و نیز ده مجلد کتاب در حدیث دارد. (از...
-
نسیب ارسلان
لغتنامه دهخدا
نسیب ارسلان . [ ن َ اَ س َ ] (اِخ ) ابن حمودبن حسن . ادیب شاعر و نویسنده ٔ لبنانی و از نوابغ امرای ارسلانیه است . به سال 1284 هَ . ق . در بیروت تولد یافت و در 1346 هَ . ق . درگذشت . (از معجم المؤلفین ج 13 ص 85).
-
واژههای همآوا
-
نصیب
لغتنامه دهخدا
نصیب . [ ن َ ] (اِخ ) طالب (حاجی ...) ابن حاجی مقصودچیت ساز اصفهانی متخلص به نصیب از شعرای قرن یازدهم است وی از ایران به هند مهاجرت کرده است ، او راست :گهی وصال و گهی هجر یار می کشدم به هر طریق غم روزگار می کشدم به راه دوست گرانجانی رفیق بلاست عنان ک...
-
نصیب
لغتنامه دهخدا
نصیب . [ ن َ ] (ع اِ) بهر. (زمخشری ). حظ. (اقرب الموارد) (المنجد). بهره . (منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99) (زمخشری ) (ناظم الاطباء). حصه . قسمت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حصه ٔ معین و بهره ازهر چیزی . (از متن اللغة). وایه . (ناظم ...
-
نصیب
لغتنامه دهخدا
نصیب . [ ن ُ ص َ ] (اِخ ) ابن ریاح مکنی به ابومحجن ، مولی عبدالعزیزبن مروان ، از شعرای فحل عرب است ، وی سیاه و غلام راشدبن عبدالعزی کنانی و در حضور عبدالعزیزبن مروان ابیاتی انشاد کرد، عبدالعزیز او را خرید و آزاد ساخت . موضوع تغزلات او زنی از قبیله ٔ ...
-
نصیب
واژگان مترادف و متضاد
۱. بهره، بهر، حصه، روزی، سهم، قسمت، نصیبه، نوال ۲. اقبال، بخت، تقدیر، سرنوشت، طالع ۳. قرعه، نشان، نصیبه
-
نصیب
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بهره ، قسمت . 2 - بخت ، اقبال . ج . انصبه .
-
نصیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] nasib ۱. بهره؛ حظ.۲. بخت و اقبال.