کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نسوج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نسوج
لغتنامه دهخدا
نسوج . [ ن َ ] (ع ص ) شترماده ای که بار بر آن مضطرب نشود، یا ناقه ای که بار وی بر دوش وی آید از شدت سیر وی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
نسوج
لغتنامه دهخدا
نسوج . [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نَسْج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نَسْج شود.
-
جستوجو در متن
-
پود و تار
فرهنگ گنجواژه
نسوج.
-
necrosed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
necrosed، مردن نسوج زنده
-
necrosing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
necrosing، مردن نسوج زنده
-
thermocoagulation
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترموكوآگولاسیون، دلمه شدن نسوج در اثر حرارت
-
excrescencies
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تعطیلات، اماس گیاهی یا حیوانی، رویش نانجار نسوج، رشد زائد، بر امدگی
-
excrescency
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فوق العاده، اماس گیاهی یا حیوانی، رویش نانجار نسوج، رشد زائد، بر امدگی
-
اشوب
لغتنامه دهخدا
اشوب . [ اُ ] (معرب ، اِ) (از اسپانیولی ) باقیمانده ٔ نسوج کتان و کنف .- اُشوب القِنَّم ؛ باقیمانده ٔ نسوج شاهدانه ٔ هندی . بنگ .در برخی از لغت نامه ها این کلمه بصورتهای اُشْتُب ّ و اشطوپة و لشطوب نیز آمده است . (از دزی ج 1 ص 26). و رجوع به اشتب شود...
-
اشتب
لغتنامه دهخدا
اشتب . [ اُ ت ُب ب ] (معرب ، اِ) (در اسپانیولی : استپا ) باقیمانده ٔ نسوج کتان و کنف . اصطب و اشوب نیز آمده است . (از دزی ج 1 ص 24).
-
اصطب
لغتنامه دهخدا
اصطب . [ اَ طُب ب ] (معرب ، اِ) باقیمانده ٔ نسوج کتان و کنف و مشاقةالاصطب . (از دزی ج 1 ص 26). و رجوع به اشتب و اصطبة شود.
-
بافت شناس
لغتنامه دهخدا
بافت شناس .[ ش ِ ] (نف مرکب ) آگاه به نسوج . خبره در شناختن بافت . شناسا و مجرب در آزمایش بر روی بافت . نسج شناس . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ).
-
ژلاتین
لغتنامه دهخدا
ژلاتین . [ ژِ ] (فرانسوی ، اِ) اصل آن به زبان لاتین ژلاسیو به معنی انجماد و یخ بستن است و آن ماده ای است شبیه به لرزانک میوه که از الیاف نسوج حیوانات گرفته میشود و برای ساختن چسب ها بکار میرود و در چاپ نیز بکار است .
-
بروسه
لغتنامه دهخدا
بروسه . [ بْرو/ ب ُ س ِ ] (اِخ ) فرانسوا. پزشک فرانسوی . وی بسال 1772 م . در سن مالو متولد شدو در سال 1838 م . درگذشت . دستگاه فیزیولوژیک وی مبتنی بر قابلیت تحریک نسوج است . (فرهنگ فارسی معین ).