کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نسق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نسق
/nasaq/
معنی
۱. نظموترتیب.
۲. روش.
۳. مجازات؛ کیفر.
〈 نسق کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] سیاست کردن؛ تنبیه کردن؛ کیفر دادن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. انتظام، ترتیب، تنسیق، نظم
۲. وضع
۳. تنبیه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نسق
واژگان مترادف و متضاد
۱. انتظام، ترتیب، تنسیق، نظم ۲. وضع ۳. تنبیه
-
نسق
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نظم دادن ، مرتب کردن . 2 - به رشتة نظم کشیدن .
-
نسق
فرهنگ فارسی معین
(نَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نظم و ترتیب . 2 - رسم و روش .
-
نسق
لغتنامه دهخدا
نسق . [ ن َ ] (ع مص ) سخن را بر یک روش و سیاقت راندن و ترتیب دادن و بعض آن رابر بعضی عطف کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). به ترتیب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). به ترتیب کردن سخن . (زوزنی ). ترتیب دادن . (غیاث اللغات ) (یادداشت مؤل...
-
نسق
لغتنامه دهخدا
نسق . [ ن َ س َ / ن ُ س ُ ] (اِخ ) ستارگان برج جوزا. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
نسق
لغتنامه دهخدا
نسق . [ن َ س َ ] (ع اِ) روش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از بهار عجم ). قاعده . (آنندراج ) (از بهار عجم ). دستور. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). رسم . روش . طریقه . (ناظم الاطباء). سان : چون صاحب رای بر این نسق به مراقبت احوال خویش پرداخت در همه اوقا...
-
نسق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] nasaq ۱. نظموترتیب.۲. روش.۳. مجازات؛ کیفر.〈 نسق کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] سیاست کردن؛ تنبیه کردن؛ کیفر دادن.
-
نسق
واژهنامه آزاد
زمینهای دارای آب زیاد
-
واژههای مشابه
-
نِسَقْ
لهجه و گویش گنابادی
nesagh در گویش گنابادی تهیه کردن ، محیا کردن ، آماده کردن چیزی ، ردیف کردن ، فراهم آوردن
-
عطف نسق
لغتنامه دهخدا
عطف نسق . [ ع َ ف ِ ن َ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح علم نحو، عبارت است از عطف به حرف . (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به عطف (در معنی مصدری ) شود.
-
یک نسق
لغتنامه دهخدا
یک نسق . [ ی َ / ی ِ ن َ س َ ] (ص مرکب ) یک دست . یک نواخت . (یادداشت مؤلف ). || بریک روش . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یک نواخت شود.
-
صاحب نسق
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نَ سَ) [ ازع . ] (ص مر. اِمر.) ماموری دولتی که موظف به تنظیم فهرست قیمت های جاری و مسکوکات بود.
-
نسق کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - تنبیه کردن . 2 - ترساندن .
-
نسق چی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - تر. ] (اِمر.) نظم دهنده ، ناظم .