کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نزلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نزلی
معنی
(نُ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کنایه از: طفیلی و شکم پرست .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نزلی
فرهنگ فارسی معین
(نُ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کنایه از: طفیلی و شکم پرست .
-
جستوجو در متن
-
فردوس
لغتنامه دهخدا
فردوس . [ف ُ ] (ع اِ) طعام و جز آن که پیش مهمان نهند. (منتهی الارب ). نزلی که در طعام بود. (از اقرب الموارد).
-
چین دیار
لغتنامه دهخدا
چین دیار. (اِخ ) دیار چین . سرزمین چین . چینستان : سپهدار چین هر دم از چین دیارفرستاد نزلی بر شهریار.نظامی .
-
زرافشانی
لغتنامه دهخدا
زرافشانی . [ زَ اَ ] (حامص مرکب ) نثار کردن زر. زر بخشیدن . زر پراکندن : من خود از گنجهای پنهانی وقت حاجت کنم زرافشانی . نظامی .مرد قصاب از آن زرافشانی صید من شد چو گاو قربانی . نظامی .چو از منزل زرافشانی بپرداخت ز جلاب و شکر نزلی دگر ساخت . نظامی . ...
-
نزیل
لغتنامه دهخدا
نزیل . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) مهمان فرودآینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مهمان وار[ د ] . (فرهنگ نظام ). ضیف . مهمان . (از اقرب الموارد). مهمان . (دهار) : به مجلس گر نزیل جود خویش است کجا یارم که نزل دون فرستم .خاقانی .یک بار دیگر این نز...
-
عذرخواه
لغتنامه دهخدا
عذرخواه . [ ع ُ خوا / خا] (نف مرکب ) پوزش خواه . که معذرت خواهد : همه پیش کاووس شاه آمدندجگرخسته و عذرخواه آمدند. فردوسی .اشک من چون زبان خونین هم حیلت عذرخواه میگوید. خاقانی .فرستادش به دست عذرخواهان چنان نزلی که باشد رسم شاهان . نظامی .به مهلت ز شب...
-
مبارک باد
لغتنامه دهخدا
مبارک باد. [ م ُ رَ ] (جمله دعایی )یعنی خدا برکت دهاد و افزونی دهاد. (ناظم الاطباء). خجسته باد. فرخنده باد : ابوالمظفر گفت مبارک باد خلعت سپهسالاری . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365). امیر گفت ، مبارک باد خلعت بر ما و بر خواجه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381)....
-
البته
لغتنامه دهخدا
البته . [ اَ ب َت ْ ت َ / ت ِ ] (از ع ، ق ) و در تداول گاهی بکسر باء [ اَ ب ِ ت ت َ ]. مؤلف غیاث آرد: در اصل بتة بود بمعنی قطع یعنی یکبار بریدن ، الف و لام دروزائد آورند که عوض فعل عامل است . (غیاث اللغات ). قطعاً. جزماً. مسلماً. هرآینه : و اما اندر...
-
خبر یافتن
لغتنامه دهخدا
خبر یافتن . [ خ َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) مطلع شدن . پی بردن . اطلاع حاصل کردن . معلوم کردن . (آنندراج ) : برستم چنین گفت کافراسیاب چو از تو خبر یافت اندرشتاب . فردوسی .خبر یافتم از فریدون و جم وزآن نامداران به هر بیش و کم . فردوسی .جز آن نیابد از آن را...
-
نزل
لغتنامه دهخدا
نزل . [ ن ُ ] (ع اِ) ضیافت و مهمانی که در پیش مهمان گذارند. (غیاث اللغات ). آنچه پیش آینده و مهمان نهند چون فرودآید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98). آنچه پیش مهمان فرودآینده نهند از طعام و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنچه پیش آینده نهند. (مه...
-
ملتفت
لغتنامه دهخدا
ملتفت . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) برگشته به سوی کسی یا چیزی نگرنده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه برگشته می نگرد. || آنکه خم می کند خود را. || آنکه به یک طرف سر را می پیچاند. || مأخوذ از تازی ، آگاه و متوجه و خبردار نگرنده . (ناظم الاطباء...
-
بخته
لغتنامه دهخدا
بخته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (اِ) گوسپند میشینه ٔ نر که دارای دو سال عمر یابیشتر باشد. برّه ٔ دوساله ٔ اخته (در تداول گناباد خراسان ). گوسفند سه ساله یا چهارساله را گویند که نر باشد. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (برهان قاطع). گوسفند نر س...
-
چوب چینی
لغتنامه دهخدا
چوب چینی . [ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیخی است معروف و گیاه او بی گل و بی ثمر است . برگش به زنبق و ساقش به نی شبیه است و بهترین آن قطعه های بزرگ املس سرخ نیم رنگ شاخ جهانیده بی کرم و بی گره است و بسیار صلب و اندرون سیاه و ثقیل الوزن بحد افراط که...
-
پیشکش
لغتنامه دهخدا
پیشکش . [ ک َ / ک ِ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) پیشکشی . در پیش کردن چیزی کسی را تا او بستاند. تقدیم کردن چیزی به کسی تا بگیرد آنرا. تقدمه .بخشیدن کوچکی چیزی را ببزرگی . تقدیم کردن کهتری چیزی را به مهتری . هدیه ٔ کهتران به مهتران : خاقانیا بکعبه رس...