کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نزدیکبینی پیشرونده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
myope
نزدیکبین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] فرد مبتلا به نزدیکبینی
-
myopia
نزدیکبینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] نوعی اختلال در شکست نور که در آن پرتوهای موازی نور در کانونی در جلوی شبکیه تلاقی میکنند
-
close-up, CU, close shot, CS
نمای نزدیک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] نمایی که در آن، موضوع شامل شیء یا بازیگر، بیشترِ قابِ تصویر را پر میکند
-
close support
پشتیبانی نزدیک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] پشتیبانی از نیروهای خودی علیه اهداف دشمنی که چنان در مجاورت نیروهای خودی قرار دارد که هرگونه اقدامی نیاز به دریافت اطلاعات دقیق و جزئی دارد
-
نزدیک گشتن
لغتنامه دهخدا
نزدیک گشتن . [ ن َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) نزدیک شدن . || نزدیکی کردن . هم بستر شدن : و آدم چون خواستی که به حوا نزدیک گردد طهارت کردی و عطر به کار بردی . (تاریخ سیستان ).
-
نزدیک بین
لغتنامه دهخدا
نزدیک بین . [ ن َ ] (نف مرکب ) آنکه چشمش از دور نتواند دید.
-
نزدیک تک
لغتنامه دهخدا
نزدیک تک . [ ن َ ت َ ] (ص مرکب ) چاه یا رود کم عمق . (ناظم الاطباء). مقابل دورتک به معنی عمیق : نزیع؛ چاه نزدیک تک . بئر انشاط؛ چاه نزدیک تک . (از منتهی الارب ).
-
نزدیک گام
لغتنامه دهخدا
نزدیک گام . [ ن َ ] (ص مرکب ) که در رفتن گامهای خود را نزدیک یکدیگر نهد: قَطَوْطی ̍؛ مرد درازپای نزدیک گام . (منتهی الارب ).
-
نزدیک ها
لغتنامه دهخدا
نزدیک ها. [ ن َ ] (اِ مرکب ) جاهای قریب و نزدیک . حوالی . || زمانهای قریب . (ناظم الاطباء).
-
خاور نزدیک
لغتنامه دهخدا
خاور نزدیک . [ وَ رِ ن َ ] (اِخ ) نام ناحیتی است بشرق مدیترانه که بیشتر کشورهای آسیای جنوب غربی را در بردارد. این ناحیه شامل ممالک سوریه و ترکیه و لبنان و اسرائیل و اردن و عربستان سعودی است . گاهی از اوقات بالکان و مصر را در جزو خاور نزدیک می آورند.
-
نزدیک بین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) (پزشکی) nazdikbin کسی که بهواسطۀ ضعف چشم دور را بهخوبی نبیند؛ میوپ.
-
نزدیک بودن
دیکشنری فارسی به عربی
تاخم
-
بطور نزدیک
دیکشنری فارسی به عربی
تقريبا
-
نزدیک کشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
تحرش به
-
خاور نزدیک
دیکشنری فارسی به عربی
الشَّرقُ الأدني