کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نزدیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نزدیک
/nazdik/
معنی
۱. [مقابلِ دور] دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی: راه نزدیک، لحظهٴ نزدیک.
۲. [جمعِ نزدیکان] [مجاز] دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی: او از دوستان نزدیک من بود.
۳. دارای شباهت تقریبی؛ دارای اختلاف جزئی: شکلها نزدیک به هم بود.
۴. (اسم) [مقابلِ دور] مکانی با فاصلۀ کم: از نزدیک آمدهام.
۵. (قید) در مکانی با فاصلۀ کم: او نزدیک ایستاده بود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پهلو، جنب، حوالی، کنار، همجوار
۲. حدود، قریب، قریبالوقوع، مقارن
۳. پیش، نزد
۴. خویش، خویشاوند، قوم، مقرب
۵. محرم، مشرف، مقارن ≠ دور
دیکشنری
about, adjacent, adjacently, at, by, close , contiguous, convenient, hard, inside, nearby, next, nigh, handy, peri-, immediate, imminent, impending, round, neighboring, right-hand, stone's throw, to, upon
-
جستوجوی دقیق
-
نزدیک
واژگان مترادف و متضاد
۱. پهلو، جنب، حوالی، کنار، همجوار ۲. حدود، قریب، قریبالوقوع، مقارن ۳. پیش، نزد ۴. خویش، خویشاوند، قوم، مقرب ۵. محرم، مشرف، مقارن ≠ دور
-
نزدیک
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ په . ] (حراض .) 1 - جلو، پیش ، دم . 2 - نسبت ، خویشی . 3 - دارای تفاوت و اختلاف کم .
-
نزدیک
لغتنامه دهخدا
نزدیک . [ ن َ ] (حرف اضافه ، ق ) پهلوی : نزدیک (نزدیک )، از: نزد + یک (علامت نسبت )، نیز پهلوی : نزدیست ،کردی : نزوک (نزدیک ، قریب )، نزیک ، نزیک ، نزوک ، نیز کردی : نک (نزدیک ، پهلوی )، مخفف نزدک ، بلوچی : نزیک ، نزیخ ، نزی ، گیلکی : نزدیک ، فریزندی...
-
نزدیک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: nazdīk] nazdik ۱. [مقابلِ دور] دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی: راه نزدیک، لحظهٴ نزدیک.۲. [جمعِ نزدیکان] [مجاز] دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی: او از دوستان نزدیک من بود.۳. دارای شباهت تقریبی؛ دارای اختلاف جزئی: شکلها نزدیک به هم بود....
-
نزدیک
دیکشنری فارسی به عربی
اضافت الي , اقترب منه , انتهاء , بجانب , جار , حول , في , قادم , قرب , مجاور , من قبل
-
نزدیک
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: nazik طاری: nizik طامه ای: nazik طرقی: nizik کشه ای: nizik نطنزی: nazik
-
واژههای مشابه
-
myope
نزدیکبین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] فرد مبتلا به نزدیکبینی
-
myopia
نزدیکبینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] نوعی اختلال در شکست نور که در آن پرتوهای موازی نور در کانونی در جلوی شبکیه تلاقی میکنند
-
close-up, CU, close shot, CS
نمای نزدیک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] نمایی که در آن، موضوع شامل شیء یا بازیگر، بیشترِ قابِ تصویر را پر میکند
-
close support
پشتیبانی نزدیک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] پشتیبانی از نیروهای خودی علیه اهداف دشمنی که چنان در مجاورت نیروهای خودی قرار دارد که هرگونه اقدامی نیاز به دریافت اطلاعات دقیق و جزئی دارد
-
نزدیک آمدن
لغتنامه دهخدا
نزدیک آمدن . [ ن َ م َ دَ ] (مص مرکب ) پیش آمدن . (ناظم الاطباء). || نزدیک شدن . اقتراب : بهار خرم نزدیک آمد از دوری به شادکامی نزدیک شد نه مندوری . جلاب بخاری .- به نزدیک آمدن ؛ نزدیک شدن : بدانست کآمد به نزدیک مرگ همی زرد خواهد شدن سبز برگ . فردوس...
-
نزدیک آوردن
لغتنامه دهخدا
نزدیک آوردن . [ ن َ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیش آوردن . فراهم آوردن . پیش کشیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به نزدیک شود.
-
نزدیک رفتن
لغتنامه دهخدا
نزدیک رفتن . [ ن َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) پیش رفتن . جلو رفتن . جلو آمدن . رجوع به نزدیک شود.
-
نزدیک شدن
لغتنامه دهخدا
نزدیک شدن . [ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن . پیش آمدن . قریب شدن . (ناظم الاطباء). ولی . اقتراب . دنو. (ترجمان القرآن ). تقرب . (تاج المصادر بیهقی ). مقابل دور شدن : نزدیک نمی شوی به صورت وز دیده ٔ دل نمی شوی دور. سعدی . || فرارسیدن : چو بگذشت شب رو...