کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نزال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عواد
لغتنامه دهخدا
عواد. [ ع َ دِ ] (ع اِ فعل ) امر است ، مثل نَزال ِ و تراک ، یعنی عود کن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). اسم فعل قیاسی است که بر وزن فَعال ِ آمده و بمعنی عُد (بازگرد) میباشد.
-
جریبة
لغتنامه دهخدا
جریبة. [ ج ُ رَ ب َ ] (اِخ ) ابن اشیم . نام شاعری است . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ابن اشیم بن عمروبن وهب بن دنان بن فقعس اسدی فقعسی . آمدی گوید: او از شیاطین بنی اسد و از شعرای دوران جاهلیت بود و سپس اسلام آورد. از اوست :بدلت دینا بعد دین ق...
-
موتور
لغتنامه دهخدا
موتور. [ م ُ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) دستگاهی با ساختمان خاص که مولد نیرو و به کار اندازنده ٔ ماشین و اتومبیل و هواپیما و کشتی و غیره است . || وسیله ٔ نقلیه . اتومبیل : کوه در کوه موتور بینی و طیاره و توپ دشت در دشت سپه بینی و ترتیب نزال . ملک الشعرای به...
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن معاویةبن حصن بن عبادةبن نزال بن مرةبن عبیدبن مقاعس بن عمروبن کعب بن سعدبن زید مناةبن تمیم تمیمی سعدی . وی عموی احنف بن قیس بود. ابوعمر گوید: جزء از طرف عمر عامل اهواز بود و او را صحبتی است . ولی این گفته درست نیست زیرا من (...
-
حت
لغتنامه دهخدا
حت . [ ح ُ ت ت ] (اِخ ) موضعی به عمان است و حت ازکنده بدان منسوب است . و لیس بام ّ لهم لااب ... و زمخشری گفته است : حت از جبال قبیلة است مر بنی عرک ازجهینه ... علی بن ازیدبن شریح درباره ٔ طعنه ای که ابواللحم غفاری در جنگی که میان بنی ثعلبةو بنی غفار ...
-
نازل
لغتنامه دهخدا
نازل . [ زِ ] (ع ص ) فرودآینده . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). از بالا بپائین آینده . (ناظم الاطباء). پائین رو. (لغات فرهنگستان ). هابط. ج ، نُزول . نُزّال . نُزَّل . (معجم متن اللغة). || فرودآمده . (فرهنگ نظام ). پائین . پست : مرد دانا صا...
-
اسماءالافعال
لغتنامه دهخدا
اسماءالافعال . [ اَ ئُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب )ماکان بمعنی الامر او الماضی مثل روید زیداً؛ ای امهله و هیهات الامر؛ ای بَعُدَ. (تعریفات جرجانی ). اسم فعل ، و آن اسمی است که در معنی و استعمال نیابت از فعل کند، یعنی اسمی است که معنی فعل و عمل فعل داشته باشد...
-
نزل
لغتنامه دهخدا
نزل . [ ن ُ ] (ع اِ) ضیافت و مهمانی که در پیش مهمان گذارند. (غیاث اللغات ). آنچه پیش آینده و مهمان نهند چون فرودآید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98). آنچه پیش مهمان فرودآینده نهند از طعام و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنچه پیش آینده نهند. (مه...
-
لقمان
لغتنامه دهخدا
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن عاد. خداوند کرکسان که او را صاحب لبد خوانند. به روزگار ملک الحرث الرایش پس از دو هزار و چهار صد و پنجاه و اند سال عمر درگذشت و لبید شاعر در این باره گوید:لمارای لبدالنسور تطایرت رفع القوائم کالقیر الاعزل .و همچنین در این مع...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان ، مکنی به ابی الولید. صاحب کتاب الوزراء و الکُتّاب آرد که : صالح کاتب حجاج بن یوسف بود و زاذانفروخ دیوان فارسی را بعهده داشت ، سپس زاذانفروخ صالح را بدان کار گماشت و او نزد وی مکانتی یافت و زاذانفروخ را گفت تو رئی...
-
احنف
لغتنامه دهخدا
احنف . [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن قیس معاویةبن حصین بن عبادةبن نزال بن منقربن عبیدبن الحارث بن عمروبن کعب بن سعدبن زید مناةبن تمیم التمیمی . نام او ضحاک و بقولی صخر و کنیت او ابوبحر است و بردباری و حلم را در عرب و فارس بدو مثل زنند و احلم من الأحنف گویند...