کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نرگس بینا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چشم سیاه کردن
لغتنامه دهخدا
چشم سیاه کردن . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) کنایه از طمع کردن بچیزی باشد. (برهان ). طمع کردن بچیزی و رغبت کردن در آن . (ناظم الاطباء).- چشم سیاه کردن بچیزی و بر چیزی ؛ کنایه از نگریستن در چیزی بتمام شوق و رغبت و شیفته و مفتون او بودن . (بهار عجم ...
-
اکمه
لغتنامه دهخدا
اکمه . [ اَ م َه ْ ] (ع ص ) کور مادرزاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نابینای مادرزاد. (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 8) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). آنکه از مادر کور زاید. (المصادر زوزنی ) : شود بینا به دیدار...
-
واشی لاهوری
لغتنامه دهخدا
واشی لاهوری . [ ی ِ ] (اِخ ) ابوجعفر عمربن اسحاق از مردم لاهور است . بعضی وی را از قاین دانسته اند. مؤلف مجمع الفصحاء درباره ٔ او چنین آرد: «حکیمی دانا و شاعری بینا بوده . محمد عوفی در تذکره ٔخود نوشته که شرف الدین احمد ادیب دماوندی گفت که نجیب المل...
-
ورتاج
لغتنامه دهخدا
ورتاج . [ وَ ] (اِ) آتش پرست و آفتاب پرست باشد و بعضی گویند گلی است سرخ رنگ چون آفتاب به سمت الرأس رسد بشکفدو آن را خبازی و نان کلاغ گویند و بعضی دیگر گویند گیاهی است که پیوسته در آب میباشد و به هر طرف از اطراف گردد برگهای آن هم میگردد و گل نیلوفر ر...
-
اعمش
لغتنامه دهخدا
اعمش . [اَ م َ ] (ع ص ) سست بینایی که چشمش بعلتی آب راند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه آب چشم او میریزد بجهت بیماری . (آنندراج ). آنکه ببیند و از چشمش آب میریزد. (بحر الجواهر). آنک بد بیند و آب همی ریزد. (تاج المصادر بیهقی ). خوچیده چشم . (الم...
-
نابینا
لغتنامه دهخدا
نابینا. (ص مرکب ) کور. (آنندراج ). ضریر. اعمی . عمیاء.اکمه . محجوب . کفیف . مکفوف . (دهار). ضراکه . ضریک . مطموس . طِلّیس . عش . اعشی . (منتهی الارب ). آن که بینائی ندارد. آن که چیزی نمی بیند. مقابل بینا : آن که زلفین و گیسویت پیراست گرچه دینار یا در...
-
تای
لغتنامه دهخدا
تای . (اِ) جامه واری باشد از قماش . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ اوبهی ). رجوع به غیاث اللغات و لسان العجم شعوری ج 1 ورق 296 ب شود : تا بدیوان ممالک در حساب زر به دینار آید و جامه به تای عقد عمرت باد...
-
شکوفه
لغتنامه دهخدا
شکوفه . [ ش ِ / ش ُ ف َ / ف ِ ] (اِ) گل درختان میوه دار. (ناظم الاطباء) (غیاث ) شیرینه . سعفه . زهره . زهر. سور. تی تی . گره برگ بر درخت پیش از آنکه بگشاید. بهرمة: طلع؛ شکوفه ٔ خرما. (یادداشت مؤلف ). زهر. (نصاب الصبیان ). نور. (منتهی الارب ). زهرة.(...
-
پیدا کردن
لغتنامه دهخدا
پیدا کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اظهار کردن . نمایاندن . عرض . عرض کردن . افصاح . آشکار کردن . ظاهر ساختن . واضح کردن . روشن کردن . هویدا کردن . صَدع . (منتهی الارب ). ابراز. تجلیة. (مجمل اللغة). نُحلة. نِحلة. توضیح . (منتهی الارب ).ایضاح ...
-
گون
لغتنامه دهخدا
گون . (اِ) رنگ و لون ، چه گلگون ، گلرنگ را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : سموم خشمش اگر برفتد به کشور روم نسیم لطفش اگر بگذرد به کشور زنگ ز ساج باز ندانند رومیان را گون ز عاج باز ندانند زنگیان را رنگ . فرخی .بستد از یا...
-
ضیاءالدین
لغتنامه دهخدا
ضیاءالدین . [ ئُدْ دی ](اِخ ) خجندی الفارسی . صاحب مجمع الفصحاء آورده است : از فضلای زمان خود به وفور فضیلت ممتاز بوده مدح ملک یبغو می گفته و در عهد محمد ایلدگز متکفل احکام شرعیه می شده با شمس الدین اوحدی مشهور بخاله معاشر و مکاتبات فیمابین ایشان بود...
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. (ص ) اعمی . (ترجمان القرآن ). نابینا را گویند. (برهان ). آدم نابینا. (ناظم الاطباء). آنکه از بینایی محروم است . نابینا.اعمی . مقابل بینا و بصیر. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه چشم یا چشمان وی از حلیه ٔ بصر عاری است . آنکه چشمانش نمی بیند یا طبیعتاً و...
-
دیدار
لغتنامه دهخدا
دیدار. (اِمص ) دید. دیدن . رؤیت کردن . ترجمه ٔ رؤیت . (برهان ). نگاه کردن . نگریستن . مشاهده . نظر : ز دیدار خیزدهمه آرزوی ز چشم است گویند ژردی گلوی . ابوشکور.وزان جایگه سوی شاه آمدندبدیدار فرخ کلاه آمدند. فردوسی .زمین را ببوسید در پیشگاه ز دیدار ا...
-
دیده
لغتنامه دهخدا
دیده . [ دی دَ / دِ ] (اِ) چشم . (برهان ) (جهانگیری ). قسمتی از چشم که بدان بینند یا جزئی از جهاز بینائی که پلک و مژه از آن مستثناست . (یادداشت مؤلف ). ج ، دیدگان . صاحب آنندراج گوید گستاخ ، پریشان نظر، دیدارجوی ، خونخوار، جویبار، خونابه چکان ، آتش ...
-
بلند
لغتنامه دهخدا
بلند. [ ب ُ ل َ ] (ص ، ق ) مقابل پست . (از برهان ). مرتفع و عالی و سرافراز. (ناظم الاطباء). کشیده . افراشته . برافراشته . مرتفع، در مقابل کوتاه و پست . (فرهنگ فارسی معین ). اشرف . أعلی . أعیط. افراخته . باذخ . أکوم . باسق . تِلو. جاهض . رفیع. رفیع...