کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نرم رو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نرم چشم
لغتنامه دهخدا
نرم چشم . [ ن َ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از سخت روی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). بی روی بی حیا. (آنندراج ). وقیح . (فرهنگ خطی ) : در گدازم ز شرم مدعیان نرم چشمان چه سخت رویانند.ظهوری (از آنندراج ).
-
نرم خرام
لغتنامه دهخدا
نرم خرام . [ ن َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (نف مرکب / ص مرکب ) خوش روش . که نرم وهموار خرامد. که رفتار و خرامی خوش و مطبوع دارد.
-
نرم خرامی
لغتنامه دهخدا
نرم خرامی . [ ن َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (حامص مرکب ) نرم خرامیدن . به نرمی خرامیدن . خوش و موزون و هموار رفتن .
-
نرم خند
لغتنامه دهخدا
نرم خند. [ ن َ خ َ ] (اِ مرکب ) تبسم . رجوع به نرم شود.
-
نرم خو
لغتنامه دهخدا
نرم خو. [ ن َ ] (ص مرکب ) کنایه از پسندیده خوی . (فرهنگ نظام ) (از آنندراج ). ملایم . خوشخوی . (ناظم الاطباء) سهل الخلق . نرم خوی .
-
نرم خوی
لغتنامه دهخدا
نرم خوی . [ ن َ ] (ص مرکب ) پسندیده خوی . (آنندراج ). دَهْثَم . دَهّاس . دَمیث . (منتهی الارب ). دمث . ذلولی . (یادداشت مؤلف ). نرم خو. رجوع به نرم خو شود : انصاف میدهم که چو روی تو روی نیست گل در مزاج لطف چو تو نرم خوی نیست .امیرحسن دهلوی .
-
نرم خویی
لغتنامه دهخدا
نرم خویی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) دماثت . (از منتهی الارب ). دماثت اخلاق . (یادداشت مؤلف ). ملایمت . نرمی . مهربانی : چون گل بگذار نرم خویی بگذر چو بنفشه از دورویی . نظامی .بر آنکس که اش سخت رویی بوددرشتی به از نرم خویی بود. نظامی .چه سازیم تا نرم خوی...
-
نرم دست
لغتنامه دهخدا
نرم دست . [ ن َ دَ ] (اِ مرکب ) نوعی از پارچه و جامه ٔ تنک و ملایم است که آن را به شیرازی نرمه گویند. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه و پارچه ٔ تنک نازکی است که نرمه هم گویند. (فرهنگ خطی ) : چو دال شرب سفید است و نرم دست...
-
نرم دل
لغتنامه دهخدا
نرم دل . [ ن َ دِ ] (ص مرکب ) رحم دل . مقابل سخت دل . (فرهنگ نظام ). مقابل سنگدل . (آنندراج ). رقیق القلب . ملایم . (ناظم الاطباء). سلیم . (دهار) (ناظم الاطباء). اذلة. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : و سقلاب مردی نرم دل بود. (مجمل التواریخ ).از نرم دلان م...
-
نرم دلی
لغتنامه دهخدا
نرم دلی . [ ن َ دِ ] (حامص مرکب ) ترحم . رحم دلی . نرم دل بودن . رجوع به نرم دل شود.- نرم دلی کردن ؛ ترحم نمودن .
-
نرم رفتار
لغتنامه دهخدا
نرم رفتار. [ ن َ رَ ] (ص مرکب ) نرم خرام . که نرم می خرامد. که رفتاری نرم و خوش و مطبوع دارد: مُعافِر؛ مردم نرم رفتار. (منتهی الارب ). || که هموار رود. که هنگام رفتن به راکب خود تکانهای شدید ندهد: سَهْوة؛ شترماده ٔ رام نرم رفتار. (منتهی الارب ).
-
نرم رفتاری
لغتنامه دهخدا
نرم رفتاری . [ ن َ رَ ] (حامص مرکب ) نرم رفتاربودن . صفت و عمل نرم رفتار. رجوع به نرم رفتار شود.
-
نرم روب
لغتنامه دهخدا
نرم روب . [ ن َ ] (اِ مرکب ) جاروب که غبار و آرد و هر چیز نرم روبد و آن را امروز جارو نرمه نیز گویند. (یادداشت مؤلف ) : دیگر بیامد و گفت دم روباه نرم روب نیک آید و به کارددم روباه از پشت مازو جدا کرد. (سندبادنامه ص 328).
-
نرم روده
لغتنامه دهخدا
نرم روده . [ ن َ دَ / دِ ](اِ مرکب ) وتری که آواز بم دهد. (یادداشت مؤلف ).
-
نرم زبان
لغتنامه دهخدا
نرم زبان . [ ن َ زَ ] (ص مرکب ) نرم گوی . آدمی آهسته گوی و ملایم . (آنندراج ). که زبانی خوش و ملایم دارد. که به ملایمت و ملاطفت با دیگران گفتگو کند.