کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نردباز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نردباز
لغتنامه دهخدا
نردباز. [ ن َ ] (نف مرکب ) نَرّاد. آنکه نرد بازی کند. (ناظم الاطباء). نردبازنده .
-
جستوجو در متن
-
نراد
فرهنگ فارسی معین
(نَ رّ) (ص .) نردباز.
-
قائم انداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qā'em[']andāz ۱. شطرنجباز ماهر و بینظیر: ◻︎ ملک را قائم الهی بود / قائمانداز پادشاهی بود (نظامی۴: ۵۴۰).۲. نردباز ماهر و بینظیر.
-
نردبازی
لغتنامه دهخدا
نردبازی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل نردباز.نرادی . نرد باختن . رجوع به نردباز شود : گهی جستن به غمزه چاره سازی گهی کردن به بوسه نردبازی .نظامی .
-
تاس باز
لغتنامه دهخدا
تاس باز. (نف مرکب ) نردباز. (ناظم الاطباء). رجوع به تاس و طاس شود. || جادوگر و افسونگر. (ناظم الاطباء). بازیگری که با تاس (کاسه ) نمایش میدهد. (از فرهنگ نظام ). رجوع به تاس بین و طاس باز و طاس بازی شود.
-
نراد
لغتنامه دهخدا
نراد. [ ن َرْ را ] (ص ) آنکه نرد بازی می کند. آنکه بازی نرد را خوب میداند و نیک بازی می کند. از لغات مولده از آمیزش پارسی با تازی است . (ناظم الاطباء). تخته باز. تخته نردباز. ماهر در بازی نرد. نردباز. که نرد نیکو بازد. صیغه ٔ مبالغه ٔ منحوت از نرد : ...
-
قایم انداز
لغتنامه دهخدا
قایم انداز. [ ی ِ اَ ] (نف مرکب ) قائم انداز. شخص شطرنج بازو نردباز بی نظیر را گویند. (برهان ). || کنایه از ماهر و استاد و ممتاز و بی رقیب : ملک را قایم الهی بودقایم انداز پادشاهی بود. نظامی .تو آنگه که بر من شوی دست یاب زن بیوه را داده باشی جواب من ...
-
منصوبه باز
لغتنامه دهخدا
منصوبه باز. [ م َ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) شطرنج باز. نردباز. بازیگر و طراح و صحنه آرای . آنکه منصوبه بازد : بیا ساقی از شوخ منصوبه بازمران اسب در عرصه ٔ خشم و ناز. ظهوری (از آنندراج ).رجوع به منصوبه شود. || دارای تدبیر و هوشمند و دوراندیش و عاقبت اندی...
-
داو بردن
لغتنامه دهخدا
داو بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) غالب آمدن در بچنگ آوردن نوبت بازی نرد و جز آن . بدست آوردن نوبت بازی پیش از حریف . نوبت بردن . دَو بردن . (در تداول مردم قزوین ) : از پسر نردباز داو گران تر ببروز دو کف سادگان ساتگنی کش بدم . منوچهری .بردم از نراد گیت...
-
ساتگنی
لغتنامه دهخدا
ساتگنی . [ گ ِ ] (اِ) قدحی باشد بزرگ . (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). قدح و پیاله ٔ بزرگی باشد که بدان شراب خورند. (برهان ) (آنندراج ) : می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فکندگفتی از لاله پشیزستی بر ماهی شیم معروفی .چون می خورم بساتگنی یاد او خورم وز یا...
-
ساتگین
لغتنامه دهخدا
ساتگین . (اِ) به معنی مطلوب و محبوب باشد. (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان ) (غیاث ). در ترکی محبوب و معشوق را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : ای پسر نردباز داو گران تر ببازوز دو کف ساتگین ساتگنی کش بدم . منوچهری (از جهانگیری ، انجمن آرا، آنندراج ). || قد...
-
باز
لغتنامه دهخدا
باز. (فعل امر) امر به بازی کردن ، یعنی بباز و بازی کن . (برهان ) (دِمزن ). صیغه ٔ امر از باختن و بازیدن . (غیاث ). امر به باختن . (رشیدی ). امر از بازیدن است . (جهانگیری ) (شعوری ج 1 ورق 165). || (نف مرخم ) مخفف بازنده . بازی کننده . که دوست گیرد. عا...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد. (از ناظم الاطباء). به معنی نفس است و سراب و دلنواز و روح بخش و جان پرور ...