کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ندبت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ندبت
لغتنامه دهخدا
ندبت . [ ن ُ ب َ ] (ع اِ) ندبة : به جان خود سوگند میخورم که رزیت امیر و ندبت بر او بر مشاطرت است میان عموم برایا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 459). به ندبت و اظهار کربت بر این امیر جلیل ... همداستان شدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 454). رجوع به نُدبة و نُدبه...
-
واژههای همآوا
-
ندبة
لغتنامه دهخدا
ندبة. [ ن َ دَ ب َ ] (ع اِ) نَدْبَة. اثر زخم بر پوست باقی مانده . (از المنجد). واحد ندب . یک نشان جراحت که برپوست باقی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ندب شود.
-
ندبة
لغتنامه دهخدا
ندبة. [ ن ُ ب َ ] (ع اِ) شیون . (مهذب الاسماء). برشمردن محاسن میت . (از المنجد). گریه بر مرده و محاسن شماری او. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گریه بر مرده و ذکر محاسن او. (ناظم الاطباء). || (ص ) فصیح . (اقرب الموارد). عربی ندبة؛ عربی زبان آور و فصیح . (...
-
ندبة
لغتنامه دهخدا
ندبة. [ن َ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث نَدْب . (اقرب الموارد). رجوع به نَدْب شود. || نشان جراحت که بر پوست باقی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، نَدَب ، اَنداب ، نُدوب . || ندبة از هر خف و حافری ؛ که به یک حالت ثابت نماند.(از اقرب الموارد). از اسب و ...
-
جستوجو در متن
-
مشاطرت
لغتنامه دهخدا
مشاطرت . [ م ُ طَ / طِ رَ / رِ ] (از ع ، اِمص ) مشاطرة : به جان خود سوگند میخورم که رزیت امیر و ندبت بر او به مشاطرت است میان عموم برایا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 459). و رجوع به مشاطرة معنی اول شود.
-
رزیت
لغتنامه دهخدا
رزیت . [ رَ زی ی َ ] (ع اِ) رَزیّة. مصیبت . (یادداشت مؤلف ) : در اطناب ذکر مصیبت این شهاب مضی ٔ و اسهاب شرح رزیت این نقاب المعی عمر به سر آوردی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 460).چون خبر این رزیت به سلطان رسید عامل را بگرفت و به زاری زار بکشت . (ترجمه ٔ ...
-
مرثیت
لغتنامه دهخدا
مرثیت . [ م َ ی َ ] (از ع ، اِمص ) مرثیة. رثاء. رجوع به مرثیة شود. || (اِمص ، اِ) مرثیه . مرده ستائی . عزاداری . شرح محامد و اوصاف مرده : نه سپهر از برای مرثیتش ده زبان چون درخت گندم شد. خاقانی .به مرثیت و ندبت در مصیبت خداوندفضل و احسان به انشاء و ا...
-
نخستین
لغتنامه دهخدا
نخستین . [ ن ُ خ ُ / ن َ خ ُ ] (ص نسبی ) اولین . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). اول . پیشین . (فرهنگ نظام ). نخست . اول . (آنندراج ). مقابل پسین . اولی ̍. اولیه . اولی : آن روز نخستین که ملک جامه ش پوشیدبر کنگره ٔ کوشک بُدم من چو غلیواج . ابوالعباس عبا...