کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نداوت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نداوت
/nadāvat/
معنی
۱. تر شدن؛ تری؛ نمناکی.
۲. شادابی؛ طراوت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تازگی، تری، طراوت
۲. زه، نم
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نداوت
لغتنامه دهخدا
نداوت . [ ن َ وَ ] (ع اِمص ) نداوة. تری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نمناکی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). رطوبت . ندی . ندوت . نم : هوا از لطافت در او مشک ریززمین از نداوت در او چشمه خیز. نظامی .رجوع به نداوة شود.
-
نداوت
واژگان مترادف و متضاد
۱. تازگی، تری، طراوت ۲. زه، نم
-
نداوت
فرهنگ فارسی معین
(نَ وَ) [ ع . نداوة ] (حامص .) 1 - تری ، نمناکی . 2 - تازگی ، طراوت .
-
نداوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نداوة] [قدیمی] nadāvat ۱. تر شدن؛ تری؛ نمناکی.۲. شادابی؛ طراوت.
-
واژههای همآوا
-
نداوة
لغتنامه دهخدا
نداوة. [ ن َ وَ ] (ع مص ) تر شدن . (از اقرب الموارد)(از المنجد). تری زمین . (ناظم الاطباء). || رسیدن باران به زمین . (از المنجد) (از اقرب الموارد). || ندی . ندوة. رجوع به ندی شود. || رفتن آواز. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
-
جستوجو در متن
-
زه
واژگان مترادف و متضاد
آفرین، احسنت، زهاب، مرحبا، نداوت، وتر
-
طراوت
واژگان مترادف و متضاد
تازگی، تری، جدت، خرمی، شادابی، غضاضت، نداوت، نزهت ≠ پژمردگی
-
نم
واژگان مترادف و متضاد
آغار، تر، تری، خیس، شبنم، مرطوب، نداوت، نمدار، نمناک ≠ خشک
-
ندوت
لغتنامه دهخدا
ندوت . [ ن ُ دُوْ وَ ] (ع اِمص ) ندی . نداوت . تری . نم . بلل . رطوبت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نُدُوَّة شود.
-
نمناکی
لغتنامه دهخدا
نمناکی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) رطوبت . تری . مرطوبی . (ناظم الاطباء). بلالة. بلل . بلة. نداوت . (یادداشت مؤلف ).
-
چشمه خیز
لغتنامه دهخدا
چشمه خیز. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) جائی که استعداد جاری ساختن چشمه ٔ آب را دارد. زمین یا کوهی که بتوان از آنجا آب بیرون آورد. چشمه زای : هوا از لطافت در او مشک ریززمین از نداوت در او چشمه خیز. نظامی .رجوع به چشمه شود.
-
آغار
لغتنامه دهخدا
آغار. (اِ) نم . زه . ثاد. نداوت . ندا : عقیق وار شده ست آن زمین ز بس که ز خون بروی دشت و بیابان فروشده ست آغار. کسائی یا عنصری . || آنچه ترابد از کوزه ومانند آن : از هرچه سبو پر کنی از زیر و ز پهلوش زآن چیز برون آید و بیرون دهد آغار. ناصرخسرو.از خاطر...
-
مشکریز
لغتنامه دهخدا
مشکریز. [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک ریزنده . مشک پاش . مشک افشان . خوشبوی سازنده : درّبار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جانفروز و دلگشا و غمزدا و لهوتن .منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 65).گیرم که آتش سده در جان ما زدی زآن مشک ریز شاخ چلیپا چه خواستی...