کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ند
/na(e)d[d]/
معنی
۱. چوب خوشبو که در آتش میسوزانند؛ عود.
۲. عنبر.
۳. ترکیب مشک و عنبر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ند
لغتنامه دهخدا
ند. [ -َن ْ ] (ضمیر) ضمیر متصل فاعلی است برای سوم شخص جمع.مثال : از مصدر رفتن ، ماضی : رفت + ند = رفتند، مضارع : میرو + ند = میروند و امر: رو + ند = روند. و گاه آن را حذف کنند : به پالیز زیر گل افشان درخت نخفت آن سه آزاده ٔ نیکبخت .فردوسی .
-
ند
لغتنامه دهخدا
ند. [ ن َ ] (اِ) رشد. افزونی . نمو. (برهان قاطع) (از رشیدی ) (انجمن آرا) (از جهانگیری ) (از فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (فرهنگ خطی ). برومندی . (فرهنگ خطی ) : گر بخت را وجاهت و اقبال را ند است از خدمت محمد بهروز احمد است . ابوالفرج رونی (از حاشیه ٔ برهان...
-
ند
لغتنامه دهخدا
ند. [ ن َدد ] (ع اِ) تل بلند. زمین و پشته ٔ خاک بلند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پشته ٔ بزرگ از خاک و گل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اکمة. تل مرتفع. (المنجد). || (مص ) رمیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). رمیدن ستوران . (جهانگیری ) (از منتهی الار...
-
ند
لغتنامه دهخدا
ند. [ ن َدد / ن ِدد ] (ع اِ) کشته . بوی خوشی است مرکب از عود و عنبر و مشک . (از بحر الجواهر). نوعی از بوی خوش یا عنبر. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). نوعی است از بوی خوش . (مهذب الاسماء). بخور آمیخته . (دستوراللغة). ند، به فارسی کشته نامند. مخترع او ب...
-
ند
لغتنامه دهخدا
ند. [ ن ِدد ] (ع اِ) همتا. (منتهی الارب ) (دهار) (جهانگیری ) (آنندراج ) (دستوراللغة) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). مِثْل . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (جهانگیری ) (زمخشری ) (غیاث اللغات ). نظیر. (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). شبیه بِدّ. (یادداشت مؤلف...
-
ند
فرهنگ فارسی معین
(نَ دّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مثل ، همتا. 2 - ضد. ج . انداد.
-
ند
فرهنگ فارسی معین
(نَ یا نِ دّ) [ ع . ] (اِ.) بوی خوشی مرکب از مشک و عنبر و عود.
-
ند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] na(e)d[d] ۱. چوب خوشبو که در آتش میسوزانند؛ عود.۲. عنبر.۳. ترکیب مشک و عنبر.
-
ند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ندّ، جمع: اَنداد] [قدیمی] ned[d] مثل؛ مانند؛ نظیر؛ همتا.
-
واژههای مشابه
-
جبی ند
لغتنامه دهخدا
جبی ند. [ ج َن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش حومه ٔ سراسکند شهرستان تبریز. این ده در سی وپنج هزارگزی باخترسراسکند و دوازده هزارگزی خط آهن مراغه بمیانه واقع شده و محلی است کوهستانی و معتدل و 259 تن سکنه دارد. آب آنجا از رودخانه و چشمه تأمی...
-
لوهت ند
لغتنامه دهخدا
لوهت ند. [ هَِ ن َ] (اِخ ) رودی که از کوه لوهت و از حوض لوهت که در دامنه ٔ آن است سرچشمه گیرد. (ماللهند بیرونی ص 273).
-
پالی ند
لغتنامه دهخدا
پالی ند. [ ن ُ ] (اِخ ) نام منظومه ای در نعت مریم علیها سلام بقرون وسطی .
-
بی ند
لغتنامه دهخدا
بی ند. [ ن ِ دد/ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + ند) بی شبه . بی مانند. رجوع به ند شود.
-
بی شبه و ند
لغتنامه دهخدا
بی شبه و ند. [ ش ِ هَُ ن ِدد ] (ص مرکب ) (از: بی + شبه + و + ند) بی مثل و مانند. رجوع به شبه و ند شود.