کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نخش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نخش
لغتنامه دهخدا
نخش . [ ن َ ] (ع اِ) پاره ای از مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قسمتی از مال . (از المنجد). || (مص ) لاغر شدن . مهزول شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لاغر گردیدن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برانگیختن . (منتهی الارب ) (آ...
-
نخش
لغتنامه دهخدا
نخش . [ ن َ خ َ ] (ع مص ) کهنه و پوسیده گردیدن اسفل و پائین چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
نخش
لغتنامه دهخدا
نخش . [ن َ خ َ ] (ص ) دراز(؟). (یادداشت مؤلف ) : دعوی کند خدائی و مر هیچ بنده رانتوان که دست گیرد از جوع و از عطش آن پادشاه نیست که دستور او کندبر ناخوشی به مال کسان دست را نخش . سوزنی .دست شاعر نخش بود به صله سوزنی شاعری است دست نخش .سوزنی .
-
نخش
واژهنامه آزاد
(مازنی) زشت، بد، کثیف.
-
واژههای مشابه
-
نَخْش
لهجه و گویش گنابادی
nakhsh در گویش گنابادی یعنی نقش و نگار ، نقاشی
-
واژههای همآوا
-
نَخْش
لهجه و گویش گنابادی
nakhsh در گویش گنابادی یعنی نقش و نگار ، نقاشی
-
جستوجو در متن
-
برهان
فرهنگ واژههای سره
فرنود، نخش، پروهان
-
تابدار
لغتنامه دهخدا
تابدار. (نف مرکب ) بمعنی تابان و براق و روشن . (آنندراج ). مشعشع. نورانی . درخشان : دو گل را بدو نرگس آبدار.همی شست تا شد گلان تابدار. فردوسی .و اینک از آن دو آفتاب ، چندین ستاره ٔ تابدار بیشمار حاصل گشته است . (تاریخ بیهقی ).خورشید تابدار به تدویر آ...
-
نخ
لغتنامه دهخدا
نخ . [ ن َ ] (اِ) تای ریسمان . (لغت فرس ). تار ریسمان . (اوبهی ). یک تار رشته را گویند، خواه ابریشم باشد و خواه ریسمان . (برهان قاطع). گیلکی : نخ (رشته ، نخ )، گنابادی : نخ . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تار ریسمان و ابریشم و غیره . (آنندراج ) (از ب...
-
راندن
لغتنامه دهخدا
راندن . [ دَ ] (مص ) دور کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). طرد کردن . دور داشتن از نزد خود. رد کردن . بدر کردن . بیرون کردن و خارج کردن . (ناظم الاطباء). اخراج کردن . دور کردن کسی را از جایی . (...