کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نخری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نخری
/no(a)xri/
معنی
نخستین فرزند؛ فرزند ارشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نخری
لغتنامه دهخدا
نخری . [ ن َ / ن ُ ] (ص ، اِ) فرزند اولین . (برهان قاطع). فرزند اول . (آنندراج ) (انجمن آرا). نخستین فرزند و نخیری و نخست زاد. (ناظم الاطباء). نخستین (تکلم اهالی اصفهان ). جهانگیری گوید: «نخر با اول مضموم به ثانی زده بمعنی نخست باشد و نخری نخستین را ...
-
نخری
فرهنگ فارسی معین
(نُ یا نَ) (اِ.) نخستین فرزند.
-
نخری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نخیری› [قدیمی] no(a)xri نخستین فرزند؛ فرزند ارشد.
-
جستوجو در متن
-
نخیری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] naxeyri = نخری
-
نخریت
لغتنامه دهخدا
نخریت . [ ن َ ری ی َ / ن ُ ری ی َ ] (مص جعلی ، اِمص ) نخری بودن . صفت نخری . (یادداشت مؤلف ).
-
نخر
لغتنامه دهخدا
نخر. [ن ُ ] (ص ) نخست . (از جهانگیری ). رجوع به نخری شود.
-
نهری
واژهنامه آزاد
نُهری در لری به معنای نُخری در فارسی است و فرزند ارشد و اول می شود
-
نخز
لغتنامه دهخدا
نخز. [ ن َ خ ُ ] (اِ) بمعنی نخست باشد که اول و ابتداست ، و نخزین بمعنی نخستین . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مصحف نخری است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به نخری شود.
-
نخزین
لغتنامه دهخدا
نخزین . [ ن َ خ ُ ] (ص نسبی ) نخستین . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). اولین . رجوع به نخز و نخری شود.
-
نخلی
لغتنامه دهخدا
نخلی . [ ن َ ] (ص ، اِ) در تداول ، نخری . بچه ٔ اول زنی . (یادداشت مؤلف ).- شکم نخلی .
-
نخیری
لغتنامه دهخدا
نخیری . [ ن َ ] (ص ، اِ) نخری . فرزند اولین . (برهان قاطع) (آنندراج ). نخستین فرزند. (از ناظم الاطباء).
-
نخست زاد
لغتنامه دهخدا
نخست زاد. [ ن ُ خ ُ / ن َ خ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نخست زاده . فرزند اول . نخری . (ناظم الاطباء). نخستین زاد. فرزند اکبر. (آنندراج ).
-
کیمیاساز
لغتنامه دهخدا
کیمیاساز. (نف مرکب ) آنکه کیمیا سازد. آنکه از دواها طلا و نقره سازد. (آنندراج ). کیمیاسنج . کیمیاگر. (ناظم الاطباء). کیمیاسازنده . آنکه به ساختن کیمیا پردازد : نخری زرق کیمیاسازان نپذیری فریب طنازان . نظامی .بگو ای سخن کیمیای تو چیست عیار تو را کیمی...
-
سوختن
لغتنامه دهخدا
سوختن . [ ت َ ] (مص ) اوستا ریشه ٔ ساوچ ، سئوکایاهی (روشن کردن )، ساوکا «اتر» (شعله ٔ آتش )، «سائوکنت » (سوخته )،پهلوی «سوختن « » سوچیشن » ، هندی باستان ریشه ٔ «سوک «» سوکاتی » ، کردی «سوتین » (سوختن )، افغانی «سزال » سجال سواجاول ، استی «سوجون ، سوج...