کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نخجیر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نخجیر کردن
معنی
( ~ . کَ دَ) (مص م .) شکار کردن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نخجیر کردن
لغتنامه دهخدا
نخجیر کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صید. شکار کردن : همی کرد نخجیر تا شب ز کوه برآمد سبک بازگشت از گروه . فردوسی .همی کرد نخجیر و یادش نبوداز آنکس که با او نبرد آزمود. فردوسی .به نخجیر کردن به دشت دغوی ابا باز و یوزان نخجیرجوی . فردوسی .گرت سوی نخ...
-
نخجیر کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص م .) شکار کردن .
-
جستوجو در متن
-
hunts
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شکار می کند، شکار، صید، جستجو، نخجیر، شکار کردن، صید کردن، جستجو کردن در، تفحص کردن
-
hunt
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شکار، صید، جستجو، نخجیر، شکار کردن، صید کردن، جستجو کردن در، تفحص کردن
-
prey
دیکشنری انگلیسی به فارسی
طعمه، شکار، قربانی، صید، دستخوش، نخجیر، صید کردن، دستخوش ساختن، طعمه کردن
-
صيد
دیکشنری عربی به فارسی
گرفتن , از هوا گرفتن , بدست اوردن , جلب کردن , درک کردن , فهميدن , دچار شدن به , عمل گرفتن , اخذ , دستگيره , لغت چشمگير , شعار , شکار کردن , صيد کردن , جستجو کردن در , تفحص کردن , شکار , جستجو , نخجير
-
صید آوردن
لغتنامه دهخدا
صید آوردن . [ ص َ / ص ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) شکار آوردن . شکار کردن . نخجیر کردن : نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب .ناصرخسرو.
-
مجروح گردانیدن
لغتنامه دهخدا
مجروح گردانیدن . [ م َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مجروح کردن : زاهدی ... دو نخجیر دید که ... به سرو، یکدیگر را مجروح گردانیده ... روباهی خون ایشان می خورد. (کلیله و دمنه ). و رجوع به مجروح کردن شود.
-
صید انداختن
لغتنامه دهخدا
صید انداختن . [ ص َ / ص ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) شکار کردن . نخجیر کردن . صید از پا درآوردن . شکار گرفتن : وز آنجا سوی صحرا ران گشادندبصید انداختن جولان گشادند. نظامی .گفتا نه که تیر چشم مستم صید از تو ضعیف تر نینداخت .سعدی .
-
نوشکار
لغتنامه دهخدا
نوشکار. [ ن َ / نُو ش ِ ] (ص مرکب ) شخصی که تازه صیادی اختیار کرده باشد. (آنندراج ). کسی که تازه نخجیر کردن را آموخته باشد. (ناظم الاطباء). تازه شکارچی . شکارچی تازه کار و ناماهر : خون ما را نوشکاران بی محاباریختندهمچو برگ لاله در دامان صحرا ریختند.؟...
-
ویله کنان
لغتنامه دهخدا
ویله کنان . [ وَ / وِ ل َ / ل ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) صفت بیان حالت از ویله کردن . نعره زنان . فریادکنان . || ناله کنان : در او مرغ و نخجیر گشته گروه برفتند ویله کنان سوی کوه .فردوسی .
-
مستسبع
لغتنامه دهخدا
مستسبع. [ م ُ ت َ ب َ ] (ع ص ) بر جای خشک شده .به حالت بی حرکتی درآمده از دیدار دشمن چون موش آنگاه که گربه ببیند یا شکاری آنگاه که شیر بیند. هراسی سخت که نخجیر را از دیدار ددگان دست دهد که آنان رااز جنبش و رفتار بازدارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).- مستسب...
-
شکار گرفتن
لغتنامه دهخدا
شکار گرفتن . [ش ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شکار کردن . صید کردن . نخجیر کردن . شکار به دست آوردن . شکار ربودن : به دل گفت کاین مرد پرهیزگارهمی از لب آب گیرد شکار. فردوسی .شکار یکی گشتی ازبهر آنک مگر دیگری را بگیری شکار. ناصرخسرو.فریبنده گیتی شکارت نگی...
-
نخجیرجوی
لغتنامه دهخدا
نخجیرجوی . [ ن َ ] (نف مرکب ) نخجیرجو. شکارجوینده . که در طلب شکار است . که بجستجوی شکار است . شکارچی : مرا اسیر گرفته بتی گرفته اسیرشگفت نیست که نخجیرجوی شد نخجیر. منطقی .سوی مرز تورانْش بنهاد روی چو شیر دژآگاه نخجیرجوی . فردوسی .سوی تور شد شاه نخجی...