کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نخجیرزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نخجیرزن
معنی
( ~ . زَ) (ص فا.) شکارچی ، صیاد.
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
شکارافکن، شکارچی، صیاد، نخجیربان، نخجیرزن، نخجیرساز، نخجیرگر، نخجیرگیر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نخجیرزن
لغتنامه دهخدا
نخجیرزن . [ ن َ زَ ] (نف مرکب ) شکارچی . صیاد. نخجیرافکن : یلان کماندار نخجیرزن غلامان ترکش کش تیرزن . سعدی .و ایشان [ خرخیزیان ] آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزانند و خداوندان خیمه و خرگاهند و شکار کنند و نخجیرزنند. (حدود العالم ).
-
نخجیرزن
واژگان مترادف و متضاد
شکارافکن، شکارچی، صیاد، نخجیربان، نخجیرزن، نخجیرساز، نخجیرگر، نخجیرگیر
-
نخجیرزن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ) (ص فا.) شکارچی ، صیاد.
-
جستوجو در متن
-
صیاد
واژگان مترادف و متضاد
شکارچی، شکاری، نخجیرزن، نخجیرساز، نخجیرگر
-
نخجیرزنی
لغتنامه دهخدا
نخجیرزنی . [ ن َ زَ ] (حامص مرکب ) عمل نخجیرزن .
-
نخجیروال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. هندی] ‹نخجیروان› [قدیمی] naxjirvāl نخجیربان؛ نخجیرزن؛ نخجیرگیر؛ شکارچی؛ شکاربان: ◻︎ نخجیروالان اینملک را / شاگرد باشد فزون ز بهرام (فرخی: ۲۲۳).
-
تیرزن
لغتنامه دهخدا
تیرزن . [ زَ ] (نف مرکب ) تیرانداز. (ناظم الاطباء). تیرافکن . که تیر اندازد. که تیر زند. تیرزننده . تیراندازنده : چو شاپور و بهرام شمشیرزن چو گرگین و چون بیژن تیرزن . فردوسی .تا دگر زخم هیچ تیرزنی نرسد بر کمان پیرزنی . نظامی .اگر جستم از دست این تیرز...
-
کماندار
لغتنامه دهخدا
کماندار. [ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه دارای کمان باشد و کمانکش و تیرانداز و کسی که کمان بدست میگیرد. (ناظم الاطباء). کمان دارنده .کسی که به کمان مجهز است و در تیراندازی با کمان مهارت دارد. کمانگیر. (فرهنگ فارسی معین ) : کماندار با تیر و ترکش هزاربیاورد با...
-
یل
لغتنامه دهخدا
یل . [ ی َ ] (ص ، اِ) شجاع و دلیر و پهلوان و مبارز و جنگجوی پر زور و قوت . (ناظم الاطباء). شجاع و دلیر. (آنندراج ). شجاع و دلاور و بهادر و پهلوان را گویند. (برهان ). مرد مبارز. (لغت فرس اسدی ). پهلوان و دلاور را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) : گر این هفت ...
-
ترکش
لغتنامه دهخدا
ترکش . [ ت َ ک َ ] (اِ مرکب ) تیردان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 218). مخفف تیرکش است که تیردان باشد. (برهان ). در اصل تیرکش بود بمعنی جای تیرکشیدن بجهت کثرت استعمال کسره برای تخفیف بفتح بدل شده و یا را حذف کردند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بمعنی تیردا...