کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نخ
/nax/
معنی
۱. رشتۀ باریک از پنبه، پشم، ابریشم، الیاف مصنوعی، و امثال آنها.
٢. واحد شمارش سیگار.
٣. [قدیمی] نوعی فرش لطیف.
٤. [قدیمی] نوعی جامۀ حریر.
۵. [قدیمی] نهال.
۶. [قدیمی] صف: ◻︎ بجوشید لشکر چو موروملخ / کشیدند از کوه تا کوه نخ (عنصری: ۳۵۳).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بند، تار، رشته، ریسمان
فعل
بن گذشته: نخ کرد
بن حال: نخ کن
دیکشنری
band, fiber, fibre, line, string, thread, tie, yarn
-
جستوجوی دقیق
-
نخ
لغتنامه دهخدا
نخ . [ ن َ ] (اِ) تای ریسمان . (لغت فرس ). تار ریسمان . (اوبهی ). یک تار رشته را گویند، خواه ابریشم باشد و خواه ریسمان . (برهان قاطع). گیلکی : نخ (رشته ، نخ )، گنابادی : نخ . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تار ریسمان و ابریشم و غیره . (آنندراج ) (از ب...
-
نخ
لغتنامه دهخدا
نخ . [ ن َخ خ ] (ع اِ) رفتار درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شترانی که پیش مصدق خوابانند تا صدقه بیرون آرد از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گستردنی است دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بساط طو...
-
نخ
لغتنامه دهخدا
نخ . [ ن ُ ] (اِ) قدم بر قدم رفتن از دنبال کسی . (از برهان قاطع) (از فرهنگ نظام ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از جهانگیری ). رفتار قدم به قدم . (ناظم الاطباء) : چون ذره به خورشید ز نور رخ توروزان و شبان همی دوم بر نخ توگر فرد شوم من از رخ فرخ توآوا...
-
نخ
لغتنامه دهخدا
نخ . [ ن ُخ خ ] (ع اِ) مغز استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نخاخة. مخ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || یقال :هذا من نخ قلبی ؛ ای من صافیه . (از اقرب الموارد).
-
نخ
لغتنامه دهخدا
نخ . [ن َ ] (اِخ ) نام دیوی است از جمله ٔ شیاطین . (برهان قاطع). نام دیوی دلیر در مازندران . (ناظم الاطباء). نام دیوی است ، و در هجو اهل نخشب گفته اند : نخ نام دیو باشد و شب تیرگی و غم از نخشبی مدار طمع در جهان کرم . ؟(از صحاح الفرس ) (از آنندراج ) (...
-
نخ
واژگان مترادف و متضاد
بند، تار، رشته، ریسمان
-
نخ
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - رشته ، رشتة باریک از پنبه ، ابریشم و مانند آن . 2 - صف .
-
نخ
فرهنگ فارسی معین
(نُ) (اِ.) قدم به قدم رفتن دنبال کسی .
-
نخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nax ۱. رشتۀ باریک از پنبه، پشم، ابریشم، الیاف مصنوعی، و امثال آنها.٢. واحد شمارش سیگار.٣. [قدیمی] نوعی فرش لطیف.٤. [قدیمی] نوعی جامۀ حریر.۵. [قدیمی] نهال.۶. [قدیمی] صف: ◻︎ بجوشید لشکر چو موروملخ / کشیدند از کوه تا کوه نخ (عنصری: ۳۵۳).
-
نخ
دیکشنری فارسی به عربی
خيط , قطن , ليف
-
نخ
واژهنامه آزاد
نِخِ:(nekhe) در گویش گنابادی یعنی نخواهد. این واژه به صورت فعل کمکی در صرف افعال به کار می رود مانند نِخِشوْ:نخواهد شد ، نمی شود
-
واژههای مشابه
-
نِخِ
لهجه و گویش گنابادی
nekhe در گویش گنابادی یعنی نخواهد ( این واژه بصورت پیشوند بکار میرود مانند نِخِشوْ : نخواهد شد ، نمیشود)
-
نخ نخ
فرهنگ فارسی معین
(نَ نَ) (ق مر.) کم کم ، اندک .
-
filopodium
نخپا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] نوعی پای کاذب بسیار نازک و نوکتیز که از درونیاخته منشأ میگیرد