کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نحی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نحی
لغتنامه دهخدا
نحی . [ ن َ حا ] (ع اِ) سبوی گلین که در آن شیر اندازند جهت دوغ زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نوعی از خرمای تر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطبا). || تیر پهن پیکان . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، انحاء، نَحی ّ، نحاء.
-
نحی
لغتنامه دهخدا
نحی . [ ن َ حی ی ] (ع ص ) ابل نحی ؛ شتر دورکرده . (ناظم الاطباء). || (اِ) ج ِ نَحی ̍. رجوع به نَحی ̍ شود.
-
نحی
لغتنامه دهخدا
نحی . [ ن َح ْی ْ ] (ع مص ) دوغ زدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زایل کردن چیزی را. || برگردانیدن نگاه از کسی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
نحی
لغتنامه دهخدا
نحی . [ ن َح ْی ْ / ن ِح ْی ْ / ن ُح ْی ْ ] (ع اِ) خیک ، یا به خصوص مشک روغن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مشک که از پوست گوسپند سازند. (غیاث اللغات از شرح نصاب ). مشک روغن . (غیاث اللغات از صراح ) (مهذب الاسما). خیک روغن از پوست بزغ...
-
نحی
لغتنامه دهخدا
نحی . [ ن ُ حی ی ] (ع اِ) ج ِ نحْی . رجوع به نحْی شود.
-
واژههای همآوا
-
نهی
لغتنامه دهخدا
نهی ٔ. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) گوشت نیم پخته . (منتهی الارب ). گوشت نیم جوش . (آنندراج ). گوشت نیم پز. (ناظم الاطباء).
-
نهی
لغتنامه دهخدا
نهی . [ ن َ / ن ِ ] (ع ص ) النَهی و النِهی به صورت اتباع ، متناهی العقل ، گویند: هو نَه و نِه . ج ، نَهون ، نِهون . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
-
نهی
لغتنامه دهخدا
نهی . [ ن َ هی ی ] (ع ص ) مرد به پایان خردمندی رسیده . (منتهی الارب ). رجل نهی ، متناهی العقل . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، انهیاء. || آنکه بغایت فربهی و چاقی رسیده است : بعیر نهی و ناقة نهیة. (از اقرب الموارد). رجوع به نهیة شود.
-
نهی
لغتنامه دهخدا
نهی . [ ن َهَْ ی ْ ] (ع مص ) بازداشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 102) (غیاث اللغات ) (مجمل اللغة). وازدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بازداشتن کسی را از کار و گفت و جز آن ، خلاف امر. (از منتهی الارب ). منع کردن . (غیاث اللغات ). به عمل یابه سخن ک...
-
نهی
لغتنامه دهخدا
نهی . [ ن َهَْ ی ْ / ن ِهَْ ی ْ ] (ع اِ) حوض بزرگ آبگیر یا شبیه آن . (منتهی الارب ). آبگیر درشت . (مهذب الاسماء). غدیر یا مانند آن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، انهی ، انهاء، نهی [ ن ُ ی ی ]، نهاء.
-
نهی
لغتنامه دهخدا
نهی . [ ن ِ ها ] (ع اِ) زجاج . (اقرب الموارد).
-
نهی
لغتنامه دهخدا
نهی . [ ن ُ ها ] (ع اِ) ج ِ نهیة به معنی عقل ها و خردها. رجوع به نُهْیَة شود. || عقل را نهی گویند چون بازدارد آدمی را از هر زشتی و خلاف خردی . (از اقرب الموارد). خرد. عقل . (از متن اللغة) : شب چو روز رستخیز آن رازهاکشت می کرد از پی اهل نهی . مولوی .ا...
-
نهی
لغتنامه دهخدا
نهی . [ ن ُ هی ی ] (ع اِ) ج ِ نهی به معنی غدیر و آبگیر است . رجوع به نَهی و نِهی شود.
-
نهی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بازداشت، جلوگیری، منع ۲. بازداشتن، نهی کردن ≠ امر