کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نحاس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نحاس
/nahhās/
معنی
مسگر؛ مسفروش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نحاس
فرهنگ فارسی معین
(نُ) [ ع . ] (اِ.) مس .
-
نحاس
لغتنامه دهخدا
نحاس . [ ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم بن محمد شافعی دمشقی دمیاطی ، ملقب به محیی الدین . از فضلای قرن نهم هجری است . وی در فتنه ٔ تیمور از دمشق به دمیاط رفت و به سال 814 هَ . ق . درگذشت . از تألیفات اوست : 1- تنبیه الغافلین عن اعمال الجاهلین ، در بدع و ام...
-
نحاس
لغتنامه دهخدا
نحاس . [ ] (اِخ ) احمدبن اسماعیل بن یونس مرادی مصری ، مکنی به ابوجعفر و مشهور به نحاس و ابن النحاس و صفار. مفسر و نحوی و دانشمند قرن چهارم هجری و کثیرالتألیف است . از تألیفات اوست : 1- ادب الکاتب 2- الاشتقاق 3- اعراب القرآن 4- التفاحه ، در نحو 5- ت...
-
نحاس
لغتنامه دهخدا
نحاس . [ ن َ / ن ِ / ن ُ ] (ع اِ)مس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسما) (مفاتیح ). به فارسی مس نامند و نوعی که در معدن متکون می شود مس رست گویند و روی عبارت از اوست ، و به عربی صفر و به یونانی طالیقون نامند ...
-
نحاس
لغتنامه دهخدا
نحاس . [ ن َح ْ حا ] (ع ص ) مسگر.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسما) (دهار). صانع النحاس . (اقرب الموارد). این انتساب معامله ٔ مس و عمل مسگری و ساختن ظروف و مسینه آلات را رساند. (از سمعانی ). || مس فروش . (از اقرب الموارد).
-
نحاس
لغتنامه دهخدا
نحاس . [ ن َح ْ حا] (اِخ ) ابوالمعالی اصفهانی . از شاعران و خطاطان عهد سلجوقی است . مدتی در دربار الب ارسلان و ملکشاه و برکیارق و سلطان محمد، شاهان سلجوقی خدمت کرد و سرانجام نزد المستظهرباﷲ عباسی رفت و به وزارت وی رسید، و به سال 509 یا 512 هَ . ق . د...
-
نحاس
لغتنامه دهخدا
نحاس . [ ن ِ ] (اِ) پاره های چرمی که در میان تخت کفش میگذارند تا آب در آن نفوذ نکند. (ناظم الاطباء).
-
نحاس
دیکشنری عربی به فارسی
برنج (فلز) , پول خرد برنجي , بي شرمي , افسر ارشد , منقل اتش , برنج سازي , مس , بامس اندودن , مس يا ترکيبات مسي بکار بردن
-
نحاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] nahhās مسگر؛ مسفروش.
-
نحاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] nohās مس.
-
واژههای مشابه
-
نُحَاسٌ
فرهنگ واژگان قرآن
دود بدون شعله
-
نحاس اصفر
لغتنامه دهخدا
نحاس اصفر. [ ن ُ س ِاَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) برنج . شبه . شبهان .
-
نحاس صینی
لغتنامه دهخدا
نحاس صینی . [ ن ُ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طالیقون مصنوع . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به طالیقون شود.
-
نحاس قبرسی
لغتنامه دهخدا
نحاس قبرسی . [ ن ُ س ِ ق ُ رُ / ق ِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مس سرخ مایل به زردی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).