کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نجح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نجح
/no(a)jh/
معنی
۱. روا گشتن؛ برآمدن حاجت.
۲. پیروزی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نجح
فرهنگ فارسی معین
( نُ یا نَ) [ ع . ] (اِمص .)کامیابی ، رستگاری .
-
نجح
لغتنامه دهخدا
نجح . [ ن ُ ] (ع اِمص ) پیروزی . (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) (مهذب الاسما). فیروزی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نجاح . فوز. کامیابی . کامروائی . ظفر : فوز نایافته شدم مانده نجح نایافته شدم مغمور. مسعودسعد.بشارت این فتح عظیم و نجح جسیم به جملگی دی...
-
نجح
لغتنامه دهخدا
نجح . [ن َ / ن ُ ] (ع مص ) پیروز شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برآمدن حاجت . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). برآورده شدن حاجت . (از ناظم الاطباء). رواشدن حاجت . (از ناظم الاطباء). روا شدن ح...
-
نجح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] no(a)jh ۱. روا گشتن؛ برآمدن حاجت.۲. پیروزی.
-
واژههای همآوا
-
نجه
لغتنامه دهخدا
نجه . [ ن َج ْه ْ ] (ع مص ) دور کردن و راندن کسی را از حاجتش . (از ناظم الاطباء). به ناخوشی استقبال کردن و راندن کسی را از حاجتش ، یا به زشت ترین وجهی رد کردن کسی را. (از المنجد) (از اقرب الموارد). راندن . (یادداشت مؤلف ). و فی الحدیث : بعدما نجهها ...
-
جستوجو در متن
-
ناجح
لغتنامه دهخدا
ناجح . [ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از نجح . رجوع به نجح شود. || کار سهل و آسان . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || مرد پیروز. (آنندراج ) (منتهی الارب ). مرد پیروزمند. (ناظم الاطباء). || سیر سریع. (ناظم الاطباء). الشدید من السیر.(اقرب الموارد). سیرسخت . (آنن...
-
حاجت روا کردن
لغتنامه دهخدا
حاجت روا کردن . [ ج َ رَ ک َ ] (مص مرکب ) اسعاف . اسئال . انجاح . نجح . حاجت روا کردن خواستن . استنجاز. استنجاح . تنجز. برآوردن نیاز کسی : گوید که هم جلالت کعبه است قصر شاه هر حاجتم که باشد در وی روا کنم .مسعودسعد.
-
پیروز شدن
لغتنامه دهخدا
پیروز شدن .[ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غالب گشتن . مظفر گشتن . فیروزی یافتن . فاتح گردیدن . کامیاب شدن . ظفر یافتن . انجاح . نجح . (منتهی الارب ). نجاح . (منتهی الارب ) : چو آگاهی آمد بنزدیک شاه که خرّاد پیروز شد باسپاه بجز کینه ٔ ساوه شاهش نماندخرد را به ...
-
فوز
لغتنامه دهخدا
فوز. [ ف َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک گردیدن و مردن . || بردن چیزی را. (منتهی الارب ). || فیروزی یافتن به نیکی و خیر. || رَستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) نجات و رهائی .- سفینه ٔ فوز ؛ کشتی نجات : نه چو کنعان ک...
-
هنی
لغتنامه دهخدا
هنی . [ هََ نی ی ] (ع ص ) خوشگوار و گوارنده . (غیاث ). هنی ٔ : محلش سنی باد و دولت هنی جهانش رهی باد و گردون غلام . مسعودسعد.لشکر او از خصب آن قلعه به مرتعی هنی و مربعی سنی رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سلطان را آن فتح سنی و نجح هنی تمام گشت . (ترج...
-
روا گشتن
لغتنامه دهخدا
روا گشتن . [ رَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) برآمدن . مقضی شدن . نُجْح . نَجاح . روا شدن . رجوع به روا شدن شود.- روا گشتن تمنا و حاجت ؛ کنایه ازبرآمدن تمنا و حاجت . (از آنندراج ) : زآن روضه کسی جدانگشتی تا حاجت او روا نگشتی . نظامی .چون تمنای تو واله زآن نم...
-
سنی
لغتنامه دهخدا
سنی . [ س َ نی ی ] (ع ص ) رفیع. بلند. (آنندراج ) (غیاث ). مرد رفیع. (برهان ). بلند. (منتهی الارب ). بزرگ . گران قدر : هست او شریف و همت او همچو او شریف هست او سنی و همت او همچو او سنی . منوچهری .خدایگانا همواره قدر و همت تست یکی سنی و رفیع و یکی بلند...
-
فیروزی
لغتنامه دهخدا
فیروزی . (حامص ) پیروز بودن ، یا پیروز شدن . فتح . نصرت . نجح . ظفر. فوز. کامیابی . کام . موفقیت . (یادداشت مؤلف ) : زویسه به قارن رسید آگهی که آمد به فیروزی و فرهی . فردوسی .چو بگذشت یک چند از نامداربه فیروزی و دولت شهریار. فردوسی .تو را باد فیروزی...