کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نجب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نجب
لغتنامه دهخدا
نجب . [ ن َ ] (ع ص ) جوانمرد کریم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سخی کریم . (اقرب الموارد) (المنجد). || (مص ) باز کردن پوست درخت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کندن پوست درخت . کندن نجب درخت . (از اقرب الموارد). پوست از درخت باز کردن . (...
-
نجب
لغتنامه دهخدا
نجب . [ ن َ ج َ ] (ع اِ) پوست درخت ، هرچه باشد، اسم است آن را، یا پوست بیخ آن ، یا پوست درخت درشت ، یا به خصوص پوست سلیخه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پوست هر چیزی را گویند عموماً از نباتات ، و پوست سلیخة را گویند خصوصاً. (برهان قاطع). پوست درخت . (م...
-
نجب
لغتنامه دهخدا
نجب . [ ن ُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نجیب ، بمعنی شتر گزیده . (از آنندراج ). رجوع به نجیب شود.
-
واژههای مشابه
-
نُّجِبْ
فرهنگ واژگان قرآن
تا جواب دهیم -تا اجابت کنیم(جزمش به دليل جواب واقع شدن براي جمله قبلي است )
-
واژههای همآوا
-
نُّجِبْ
فرهنگ واژگان قرآن
تا جواب دهیم -تا اجابت کنیم(جزمش به دليل جواب واقع شدن براي جمله قبلي است )
-
جستوجو در متن
-
نجبة
لغتنامه دهخدا
نجبة. [ ن َ ج َ ب َ ] (ع اِ) واحد نَجَب . (از معجم متن اللغة). رجوع به نجب شود.
-
نجبی
لغتنامه دهخدا
نجبی . [ ن َ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به نجب . || سقاء نجبی ؛ مشک پیراسته به پوست درخت یا به پوست تنه ٔ طلح . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مشک دباغی شده با نجب یا با پوست تنه ٔ طلح . (از اقرب الموارد).
-
ذونجب
لغتنامه دهخدا
ذونجب . [ ن َ ج َ ] (اِخ ) نجب موضعی است و بدانجا میان تمیم و بنوعامربن صعصعة جنگی بوده است ، یک سال پس از جنگ جبلةو غلبة بنو تمیم را بود. و در آن جنگ ابن کبشه ٔ ملک از بنی عامر کشته شد و یزیدبن الصعق و بعض دیگر را اسیر گرفتند و سحیم بن وثیل الریاحی ...
-
غمران
لغتنامه دهخدا
غمران . [ غ َ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد بنی اسد. (منتهی الارب ). نام جایی در بلاد بنی اسد است . شاعر در ذکر مواضع بنی اسد گوید : الام علی نجد و من یک ذاهوی یهیجه للشوق شتی یرابعه تهجه الجنوب حین تغد و بنشرهایمانیة و البرق ان لاح لامعه و من لامنی فی ...
-
غسان
لغتنامه دهخدا
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) آبی است . نزل علیه قوم من الازد فنسبوا الیه ، منهم بنوجفنه رهط الملوک . (منتهی الارب ). آبی است بین دو وادی رمع و زبید در یمن ، هر که از «ازد» بدان فرودآید و از آن بیاشامد غسان نامیده شودو هرکه نیاشامد غسان خوانده نشود. (ا...
-
غدیر
لغتنامه دهخدا
غدیر. [ غ َ ] (ع اِ) آبگیر. آب که سیل سپس گذارد. (منتهی الارب ). آبگیر و تالاب که آب باران و سیل در آن جمع شود و ماند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). القطعة من الماء یغادرها السیل ، قیل : هو فعیل به معنی مُفاعَل من غادره ، او مُفعَل من اغدره ، و یقال : ه...
-
دعوة
لغتنامه دهخدا
دعوة. [ دَع ْ وَ ] (ع مص ) به طعام خواندن کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به مهمانی خواندن . دعوت . مَدعاة. و رجوع به دعوت و مَدْعاة شود. || خواندن . (دهار). دعوت کردن . به امری خواندن . فراخواندن : له دعوة الحق و الذین یدعون من دونه لای...