کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نبض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نبض
/nabz/
معنی
۱. جنبش رگ در انسان و حیوان.
۲. حرکت قلب؛ ضربان قلب.
۳. اثر خارجی کار سرخرگها که فقط در جایی از بدن احساس میشود که سرخرگ در زیر پوست و روی استخوان قرارگرفته باشد، مانند مچ دست و گیجگاه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تپش، ضربان
۲. جریان، سیر
برابر فارسی
تپش
دیکشنری
pulse
-
جستوجوی دقیق
-
pulse 2
نبض
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] انقباض و انبساط متناوب و منظم سرخرگها که براثر عبور امواج جریان خونِ ناشی از ضربان قلب به وجود میآید
-
نبض
واژگان مترادف و متضاد
۱. تپش، ضربان ۲. جریان، سیر
-
نبض
فرهنگ واژههای سره
تپش
-
نبض
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ضربان قلب . 2 - جنبیدن رگ .
-
نبض
لغتنامه دهخدا
نبض . [ ن َ ] (ع مص ) جنبیدن رگ . (از منتهی الارب ). جنبیدن و زدن رگ . (از اقرب الموارد). جستن رگ . (زوزنی ) (دهار). جنبیدن رگ . (آنندراج ). نبضان . (اقرب الموارد). جنبیدن رگ جاندار که گاهی قوی است و گاهی ضعیف و گاهی آمیخته که طبیب از آن استدلال بر م...
-
نبض
لغتنامه دهخدا
نبض . [ ن َ ب َ / ن َ ] (ع اِ) جنبش . (منتهی الارب ). یقال : ما به حبض و لا نبض ؛ ای حراک . (منتهی الارب ). و با حرکت حرف دوم جز در جحد [ = انکار ] استعمال نشده است . (از اقرب الموارد). || رگ متحرک در بدن . (از معجم متن اللغة). هر رگ جنبنده . (ناظم ا...
-
نبض
لغتنامه دهخدا
نبض . [ ن َ ب َ / ن َ ب ِ / ن َ ] (ع ص ) فؤاد نبض ؛ دل تیز چست . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). قلب قوی و مردانه . (ناظم الاطباء). شهم رواع . (اقرب الموارد). نبیض . (معجم متن اللغة). شهم زکی . (المنجد).
-
نبض
دیکشنری عربی به فارسی
نبض , جهند زدن , تپيدن
-
نبض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی] (زیستشناسی) nabz ۱. جنبش رگ در انسان و حیوان.۲. حرکت قلب؛ ضربان قلب.۳. اثر خارجی کار سرخرگها که فقط در جایی از بدن احساس میشود که سرخرگ در زیر پوست و روی استخوان قرارگرفته باشد، مانند مچ دست و گیجگاه.
-
نبض
دیکشنری فارسی به عربی
نبض
-
واژههای مشابه
-
pulsatile
نبضدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] دارای ضربان آهنگین نبضمانند
-
bigeminal pulse, pulsus bigeminus
نبض دوگانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] نبضی که در آن ضربانها بهصورت دوتادوتا اتفاق میافتد و فاصلۀ هر زوج با زوج بعدی بیشازحدِ بهنجار است
-
abdominal pulse
نبض شکمی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] نبضی که در روی آئورت شکمی دیده یا لمس میشود
-
low-tension pulse, pulsus parvus, pulsus vacuus, formicant pulse, soft pulse, pulsus formicans, pulsus mollis
نبض ضعیف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] نبضی با آغاز ناگهانی، مدت کم، دامنۀ کوتاه و اُفت سریع که با فشار دادن بهآسانی از بین میرود