کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نباغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نباغ
/nabāq/
معنی
= هوو
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نباغ
لغتنامه دهخدا
نباغ . [ ن َ ](اِ) بمعنی نباج است و آن دو زن باشد که در نکاح یک مردند. (برهان قاطع) (از آنندراج ). انباغ . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مخفف انباغ است بمعنی هوو و وسنی . (فرهنگ نظام ). نباج . دو زن که دارای یک شوی باشند. || آخر و انتهای رشته . (ناظم...
-
نباغ
لغتنامه دهخدا
نباغ . [ ن َب ْ با ] (ع ص ) بیرون آینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سافر.(دهار). || (اِ) سپوسه ٔ سر. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). هبریة. (اقرب الموارد).
-
نباغ
لغتنامه دهخدا
نباغ . [ ن ُ ] (ع اِ) غبار آسیا. (منتهی الارب ). گرد و غبار آسیا. (ناظم الاطباء). غبار الرحی . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (المنجد). نبغ. (المنجد). || نُباغة. نُبّاغ . نُبّاغة. آرد. (از المنجد). رجوع به نباغة شود.
-
نباغ
لغتنامه دهخدا
نباغ . [ ن ُب ْ با ] (ع اِ) نُباغة. نُبّاغة. نُباغ . (المنجد).
-
نباغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹انباغ، نباغ، نباج› [قدیمی] nabāq = هوو
-
جستوجو در متن
-
نباج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] nabāj = نباغ
-
نباج
لغتنامه دهخدا
نباج .[ ن َ ] (اِ) بمعنی انباغ است و آن دو زن باشد که درنکاح یک مرد است . (برهان قاطع). نباغ . انباغ . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آن دو زنند که در عقد یک شوهر باشند و آنان یکدیگر را وسنی خوانند، و نباغ تبدیل نباج است . (انجمن آرا). دو زن که دارای ...
-
نباج
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (اِ.) = نباغ . انباغ : هر یک از دو زن یک شوهر نسبت به دیگری .
-
نباغة
لغتنامه دهخدا
نباغة. [ ن ُب ْ با غ َ ](ع اِ) سپوسه ٔ سر. (ناظم الاطباء). هبریه . پوسته ای که بر سر پدید آید و پراکنده شود. نباغة. نباغ . (المنجد). || نُباغة. نُبّاغ . آرد. (المنجد).
-
آموسنی
لغتنامه دهخدا
آموسنی . (اِ) وَسنی . هَبو. هوو. ضَرّه . نباغ . نباج . یاری . زن ِ یک شوی نسبت به زن دیگر او.
-
نباغة
لغتنامه دهخدا
نباغة. [ ن ُ غ َ ] (ع اِ) سپوسه ٔ سر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هبریة. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). پوسته هائی که از سر پراکنده شود. (از المنجد). نُبّاغ . نَبّاغ . نُبّاغة. نَبّاغة. هبریة. (معجم متن اللغة). || آرد. (منتهی الارب ) (ن...
-
هبریة
لغتنامه دهخدا
هبریة. [ هَِ ی َ ] (ع اِ) ریشه ٔ ریزه ٔپنبه و پشم و پر که بپرد. (منتهی الارب ). پرز ریزه ٔ پنبه و پشم و پر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || چرک و سبوسه ٔ سر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). نُباغة. نب...
-
نباغه
لغتنامه دهخدا
نباغه . [ ن َب ْ با غ َ ] (ع ص ) تأنیث نباغ است . (از منتهی الارب ). رجوع به نباغ شود. || محجة نباغة؛ راه گردناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یثور ترابها. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || (اِ) هبریة. (اقرب الموارد). سپوسه ٔ سر. || ...
-
غبار آسیا
لغتنامه دهخدا
غبار آسیا. [ غ ُ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گردی که از آسیا خیزدوقت آس کردن . نبغ. نباغ . (منتهی الارب ) : تا دل من آس شد در آسیای عشق اوهست پنداری غبار آسیا بر سر مرا. میرمعزی (از آنندراج ). و رجوع به غبارالرحی شود.