کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناگاه گیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناگاه گیر
/nāgāhgir/
معنی
آنکه ناگهانی حمله کند و کسی یا چیزی را بگیرد؛ ناگاهگیرنده؛ غافلگیر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناگاه گیر
لغتنامه دهخدا
ناگاه گیر. (نف مرکب ) غافل گیر. (ناظم الاطباء). کسی که حمله ٔ ناگهانی آرد و بی خبر و بی اطلاع کسی چیزی را بگیرد. (آنندراج ).
-
ناگاه گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] nāgāhgir آنکه ناگهانی حمله کند و کسی یا چیزی را بگیرد؛ ناگاهگیرنده؛ غافلگیر.
-
واژههای مشابه
-
یک ناگاه
لغتنامه دهخدا
یک ناگاه . [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) به یک ناگاه . غفلتاً. (یادداشت مؤلف ). ناگهان . ناگه . ناگاه .
-
به ناگاه
فرهنگ فارسی عمید
(قید) benāgāh = ناگاه 〈 بهناگاه
-
جستوجو در متن
-
احمد ساروی
لغتنامه دهخدا
احمد ساروی . [ اَ م َ دِ ] (اِخ ) (سلطان ...). خوندمیر در حبیب السیر ج 2 ص 345 آرد که :پیش از آنکه ، ولایت عراق عجم در حیز تسخیر پادشاه کشور گیر (شاه اسماعیل ) درآید، بسبب فتور امور دولت سلاطین آق قویلوق [ کذا ] شخصی که موسوم بود بسلطان احمد ساروی جم...
-
الاغ
لغتنامه دهخدا
الاغ . [ اُ ] (اِ) قاصد و پیک . (برهان ). آنکه برای او اسب توشه مهیا دارند تا بجایی که نامزد بود زود رسد. (شرفنامه ٔ منیری ) : الاغ خدمتت مه شد که بر گردون چو آب زرخطوط امر خویش از تخته ٔ سیمین میخوانی . ابوعلی بن حسین مروزی (لباب الالباب ج 2 ص 343)....
-
چوبه
لغتنامه دهخدا
چوبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) چوبی باشد که بدان خمیر نان را تنک سازند و معرب آن صوبج است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). آن آلت چوبین که بدان نان بمالند و در هندی آن را بیله نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). چ...
-
مچ
لغتنامه دهخدا
مچ . [ م ُ ] (اِ) بندگاه ساق پا و ساق دست . آن مفصل که کف دست را از ساعد و کف پا را ازساق جدا می کند. آن قسمت از بدن که کف دست را به ساعد و کف پا را به ساق پیوند می دهد. خرده گاه بند دست وپای . مِعصَم . رُسغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مچ پا ؛ خرد...
-
نادره
لغتنامه دهخدا
نادره . [ دِ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) بی مانند. (فرهنگ نظام ). مرد بی نظیر و بی مانند. (ناظم الاطباء) : این سلطان ماامروز نادره ٔ روزگار است . (تاریخ بیهقی ص 397). || طرفه . طریفه . جالب : این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی ...
-
کنار
لغتنامه دهخدا
کنار. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) نقیض میان . (برهان ). کناره ٔ چیزی وگوشه و طرف . (غیاث ). گوشه و طرف . (آنندراج ). ضد میان و آن را کران نیز گویند. (انجمن آرا) : برادر نداری نه خواهر نه زن چو شاخ گلی بر کنار چمن . فردوسی .پسر زاد ماهی که گفتیش مهرفرود آمد ان...
-
بهمن
لغتنامه دهخدا
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِ) نام ماه یازدهم از هر سال شمسی . (برهان ) (ناظم الاطباء). ماه یازدهم است از سال شمسی و آن ماه دوم است از فصل زمستان . (آنندراج ). نام ماه یازدهم از سال شمسی . (رشیدی ).ماه یازدهم باشد از سال شمسی و آن ماه دوم است از فصل زمستان ...
-
دست برآوردن
لغتنامه دهخدا
دست برآوردن . [ دَ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دست بیرون آوردن . خارج ساختن دست از چیزی : برآری دست از آن برد یمانی نمائی دست برد آنگه که دانی . نظامی .کنونت که دست است دستی بزن دگر کی برآری تو دست از کفن . سعدی .و رجوع به ترکیب دست برآوردن ذیل دست شود. |...
-
گذر
لغتنامه دهخدا
گذر. [ گ ُ ذَ ] (اِ) راه . گذار. عبره . راهی که بجهت عبور دریا معین باشد. (آنندراج ) (غیاث ). معبر. جاده . راه شاه . گذری فراخ که از آنجا به راههاو جایهای بسیار توان شد. (فرهنگ اسدی ) : گذر جوی و چندین جهان را مجوی گلش زهر دارد بخیره مپوی . فردوسی .گ...