کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناکام و کام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناکام و کام
معنی
(ق مر.) خواه ناخواه .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناکام و کام
فرهنگ فارسی معین
(ق مر.) خواه ناخواه .
-
ناکام و کام
لغتنامه دهخدا
ناکام و کام . [ م ُ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) خواه و مخواه . (انجمن آرا). خواه و ناخواه . طوعاً او کرهاً : بر تو موکلند بدین راه ، روز و شب بایدت بازداد به ناکام یا به کام . ناصرخسرو.بدان که هر چه بکشتی ز نیک و بد فرداببایدت همه ناکام و کام پاک درود. ...
-
واژههای مشابه
-
ناکام کردن
دیکشنری فارسی به عربی
خب امل ، إحباطٌ
-
ناکام کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أحْبَطَ
-
ناکام شد
دیکشنری فارسی به عربی
أخْفَقَ
-
ناکام،ناکوم.
لهجه و گویش تهرانی
جوانی که ازدواج نکرده فوت کند.
-
ناکام ساختن کودتا
دیکشنری فارسی به عربی
إحباط الإنقلاب
-
ناکام گذاردن توطئه
دیکشنری فارسی به عربی
إحباطُ المؤامَرَة ، إفشال المؤامرة
-
جستوجو در متن
-
کام
لغتنامه دهخدا
کام . (اِ) مراد و مقصد. (برهان ) (غیاث ) (اوبهی ). مقصود. کامه . (از آنندراج ). ریژ. منظور. خواهش . آرزو. مطلوب . خواست . لَر. کَر. آرمان : جهان بر شبه داودست و من چون او ریا گشتم جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم . خسروانی .بودی بریژ و کام بدو ان...
-
نارسیده
لغتنامه دهخدا
نارسیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) از: نا (نفی ، سلب ) + رسیده (اسم مفعول از رسیدن ). (حاشیه ٔ برهان قاطعدکتر معین ). آنکه هنوز نرسیده و وارد نشده باشد. (ناظم الاطباء). نرسیده . واصل نشده . نیامده : به رستم چنین گفت گیرم که اوی جوانست و بد نارسیده...
-
بدکام
لغتنامه دهخدا
بدکام . [ ب َ ] (ص مرکب ) بدخواه . بداندیش . (از ولف ). بداندیش . بدطینت . بدذات . بدخواه . (فرهنگ فارسی معین ). || نامراد. ناکام . کام نایافته . و رجوع به کام و ماده ٔ بعد شود.
-
بی کام
لغتنامه دهخدا
بی کام . (ص مرکب ) (از: بی + کام ) ناکام . محروم . (ناظم الاطباء). بی مراد : بشش ماه بستدبشش بازدادبدرویش بی کام و مرد نژاد. فردوسی .فرود سیاوخش بی کام و نام چو شد زین جهان نارسیده بکام . فردوسی .بدان شهر دختر فراوان بدی که بی کام جوینده ٔ نان بدی . ...
-
ناکامگار
لغتنامه دهخدا
ناکامگار. (ص مرکب ) مقابل کامگار. ناکام . ناکامروا. ناکامیاب .- ناکامگار کردن : پر کام و آرزو دل بیچاره ٔ مراناکامگار کرد دل کامگار او.فرخی .