کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناچیز داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناچیز داشتن
لغتنامه دهخدا
ناچیز داشتن . [ت َ ] (مص مرکب ) ناچیز شمردن . به چیزی نشمردن . به چیزی نگرفتن . مهم نشمردن . اهمیت ندادن . اعتنا نکردن :-به ناچیز داشتن : ندارد بزرگی کسی را بچیزنه خواری به ناچیز دارد بنیز.فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
ناچیز شدن
لغتنامه دهخدا
ناچیز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از اهمیت افتادن . از رواج و رونق افتادن . خوار شدن . کم شدن . کاستن : اسلام عزیز گشت و کفر ناچیز شد. (تاریخ سیستان ). || باطل شدن . محو شدن . گم و نابود و فراموش شدن . مدروس شدن . بی ارزش و بی اثر گشتن : یارب چه دل ا...
-
ناچیز گشتن
لغتنامه دهخدا
ناچیز گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ناچیز گردیدن . ناچیز شدن . معدوم شدن . نابود شدن : ای تن بیجان کوهی که نگردی ناچیزای دل بیهش روئی که نگردی بریان . فرخی .تعجب بماندم از حال این دنیا که فریبنده است ، در هشت نه سال این مرد را برکشید و بر آسمان جاه ر...
-
ناچیز پنداشتن
دیکشنری فارسی به عربی
اخفق في تقدير
-
مقدار ناچیز
دیکشنری فارسی به عربی
اثر , اهانة
-
ناچیز شماری
دیکشنری فارسی به عربی
اهانة
-
ناچیز شمردن
دیکشنری فارسی به عربی
اهانة , رخص
-
ناچیز و بی قیمت
دیکشنری فارسی به عربی
عديم القيمة
-
خُرد و ناچیز
فرهنگ گنجواژه
حقیر.
-
جستوجو در متن
-
هبا داشتن
لغتنامه دهخدا
هبا داشتن . [ هََ ت َ ] (مص مرکب ) تباه کردن . ضایع ساختن . از بین بردن . ناچیز کردن . نابود کردن . هبا کردن : هر عزم که محکم تر هر گنج که افزون ترفرمانش هبا دارد احسانش هدر دارد.امیر معزی (از ارمغان آصفی ).
-
غار
لغتنامه دهخدا
غار. [ غارر ] (ع ص ) نعت فاعلی از غرر (پیشانی سفید داشتن اسب ) و غرارة (ناآزموده کاری ) و غرور (فریفتن ). || ناچیز و باطل . ج ، غرور. || غافل . || چاه کن . (منتهی الارب ).
-
زبون داشتن
لغتنامه دهخدا
زبون داشتن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) (کسی یا چیزی را) خوار شمردن و ناچیز گرفتن . آسان گرفتن . توجه نکردن و حقیر داشتن : یکی ترک بد پیر نامش قلون که ترکان ورا داشتندی زبون . فردوسی .سواران ترکان که روز درنگ زبون داشتندی شکار پلنگ . فردوسی .چنین داد پاسخ...
-
اثر
دیکشنری عربی به فارسی
عواقب بعدي , پس ايند , جاي پا , مهر زدن , نشاندن , گذاردن , زدن , منقوش کردن , اثر , اثار مقدس , عتيقه , يادگار , باستاني , نشان , رد پا , مقدار ناچيز , ترسيم , رسم , ترسيم کردن , ضبطکردن , کشيدن , اثر گذاشتن , دنبال کردن , پي کردن , پي بردن به , بدن...