کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناچاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناچاری
/nāčāri/
معنی
ناچار بودن؛ بیچارگی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
استیصال، اضطراری، بیچارگی، ضرورت، عجز، لابدی، لاعلاجی
دیکشنری
desperation, inevitability, obligation, pinch
-
جستوجوی دقیق
-
ناچاری
واژگان مترادف و متضاد
استیصال، اضطراری، بیچارگی، ضرورت، عجز، لابدی، لاعلاجی
-
ناچاری
لغتنامه دهخدا
ناچاری . (حامص مرکب ) بی چارگی . لاعلاجی . درماندگی . (ناظم الاطباء). اضطرار. اجبار. ناگزیری . چاره نداشتن . گزیر نداشتن . مجبور بودن . || فقر. استیصال .- امثال : از ناچاری بوسه به دم خر زنند ؛ به حکم ضرورت تحمل هرگونه خواری می کنند.ناچاری را چه دید...
-
ناچاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) nāčāri ناچار بودن؛ بیچارگی.
-
ناچاری
واژهنامه آزاد
ناچار و ناگزیر بودن در انجام کاری. ناگزیری.
-
جستوجو در متن
-
ناعلاجی
لهجه و گویش تهرانی
ناچاری
-
سرافکندگی و درماندگی
فرهنگ گنجواژه
ناچاری، ذِلت.
-
لاعلاجی
واژگان مترادف و متضاد
استیصال، بیچارگی، ناچاری، ناگزیری
-
اضطراری
واژگان مترادف و متضاد
اجباری، الزامی، ضروری، ناچاری
-
ناگزیری
واژگان مترادف و متضاد
لابدی، لاعلاجی، ناچاری
-
لابد
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی: لابدَّ] [قدیمی] lābod[d] ۱. از روی ناچاری؛ بهناچار.۲. (صفت) ناچار؛ ناگزیر.
-
ضرورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ضرورة] zarurat چیزی که به آن احتیاج داشته باشند؛ نیاز؛ حاجت.〈 بهضرورت: بهناچار؛ از روی ناچاری؛ ناگزیر.
-
استیصال
واژگان مترادف و متضاد
اضطرار، پریشانی، تهیدستی، درماندگی، عجز، فقر، فلاکت، لاعلاجی، ناچاری
-
اجبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ejbār ۱. کسی را به زور و ستم به کاری واداشتن؛ مجبور کردن.۲. ناچاری.
-
لاعلاجی
لغتنامه دهخدا
لاعلاجی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) ناگزیری . ناچاری . ضرورت . بی چارگی . لابدی .