کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نأل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نأل
لغتنامه دهخدا
نأل . [ ن َءْل ْ ] (ع مص ) رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مشی . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || رفتن بر فشاری که گوئی بر پشت بار دارد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جستن کردن و سر خود را به بالا حرکت دادن . (ناظم الاطباء). نئیل . نأل...
-
واژههای مشابه
-
نال
واژگان مترادف و متضاد
۱. مزمار، نی ۲. نیشکر ۳. ناله ۴. جو، نهر
-
نال
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - نی باریک . 2 - قلم نویسندگی .
-
نال
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) روده کوچک ، جوی .
-
نال
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) عطا، دهش . ج . انوال .
-
نال
لغتنامه دهخدا
نال . (اِ) نای میان خالی . (برهان قاطع). نی . (انجمن آرا). نی میان تهی . (غیاث اللغات ). نی . قصب . (فرهنگ نظام ). به معنی نی عموماً و نی میان تهی . (از آنندراج ) (بهار عجم ). نی ضعیف و باریک . (بهار عجم ). نی میان خالی و کاواک . نی زرد و باریک . (نا...
-
نال
لغتنامه دهخدا
نال . (ع اِ) دهش . (منتهی الارب ) نیل . عطاء.(معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). دهش . عطاء. (ناظم الاطباء). || (ص ) رجل نال ؛ مرد بسیارعطاء و جوانمرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد بسیارعطاء. (مهذب الاسماء). کثیرالنائل . (معجم متن اللغة)....
-
نال
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ نالیدن) nāl ۱. = نالیدن۲. (اسم) [قدیمی] ناله.
-
نال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nāl ۱. (زیستشناسی) نی: ◻︎ حملهٴ تو تنگ کرد عرصهٴ موقف چنانک / پهلوی خصمان چو نال یکبهیک اندرشکست (انوری: ۹۲).۲. چوبی باریک و سست در قلمنی.۳. (موسیقی) [قدیمی] نی.
-
نال
دیکشنری فارسی به عربی
نال الاستقلال
-
نال
لهجه و گویش بختیاری
nâl نعل (اسب).
-
نال
واژهنامه آزاد
به معنی ایوان-سکوی اطراف خانه یا محل سکونت است
-
نال نال
لغتنامه دهخدا
نال نال . (نف مرکب ) نالنده . با آه و زاری . نالان نالان : مهتر و کهتر همه با او به خشم عالم و جاهل همه ز او نال نال . ناصرخسرو.از دهر جفاپیشه زی که نالم گویم ز که کرده ست نال نالم . ناصرخسرو.گر باغ تازه روی جوان گشته خندخندچون ابر نال نال چنین بابکا...
-
نال کس
لغتنامه دهخدا
نال کس . [ ک ِ ] (اِ) سر دیوار. (برهان قاطع) (آنندراج ). سردیوار و کنگره . (ناظم الاطباء). رجوع به نلکس شود.